بزرگ |
Friday, December 26, 2003
٭
........................................................................................اين روابط بي مزه خانوادگي هم تو اين همه هير وپيري بد كوفتيه والله . اگه با ننه ات نتوني بسازي . اگه احساس كني كه نه تنها انتظارهاي عجيب و غريب داره بلكه طرز بيان كردنشون رو هم بلد نيست . بهت فشار مياد هرچه قدر هم كه خودتو محق بدوني . يه روز تعطيل تو هفته داري ترجيح ميدي به جاي اينكه بلند شي بري عمه اي رو كه سالي يه بار مي بيني زيارت كني ! با دوستت بري دوچرخه سواري بعدش هم بشيني آخرين فيلم گاي ريچي رو تماشا كني. (حالا سالي يه بار بشه دوسال يه بار چه فرقي ميكنه؟! ) خوبي عالم رفاقت اينه كه اگه با يكي آبت توي جوب نرفت نهايتا يكي ميزني زير كونشو و خلاص . ولي اين خانواده و فاميل هيچ راهي نداره . نوشته شد توسط م م بزرگ 11:40 PM | Sunday, December 21, 2003
٭
........................................................................................اليوم استعمال دخانيات باي نحو كان و به مدت يك ماه حرام و در حكم محاربه با بزرگ است. و من الله التوفيق نوشته شد توسط م م بزرگ 2:21 AM | Thursday, December 18, 2003
٭ قُر
........................................................................................نه كسي نمي تونه اينو بگه . اصلا همه مي دونن . بزرگ اهل قر زدن نيست ! ولي ميدوني اين اواخر يه جوريا شده دنيا زيادي قاطي پاطي شده . شايد هم ما هنوز بچه بوديم و عقلمون به اين چيزا نمي رسيد شايد هم اقتضاي سنمونه . چند روز پيش با يكي از آشنايان نشسته بوديم و گپي مي زديم . يكي دو ساعتي كه گذشت من گفتم فلاني حواست هست كه تو اين مدت ما همش داريم حرف مرگ و كلاهبرداري و تصادف و مريضي و ... اينها رو مي زنيم ! قديم ترها هم از اين چيزا مي شنيديم ولي خيلي از ماها دور بودن . ولي الان مسلسل وار درو برمونو هدف گرفتن . شايد ضربه هاي مالي و حتي برخي از شوك هاي عاطفي رو بشه جبران كرد ويا فراموش كرد ولي رفتن دور و براييت . عزيزات به همين سادگي ! به همين سادگي ؟!... پدر آرش و خواهر بابك و پريروز هم مادر مازيار . آدم مي مونه والله . ديگه عجيب نيست اگه يه آدم متشخصي رو ببيني كه وسط اتوبان و سرماي زمستون ساعت 10 شب واسه خودش قدم مي زنه و گريه مي كنه . مثل بچه ها. نوشته شد توسط م م بزرگ 1:53 AM | Sunday, December 14, 2003
٭
........................................................................................ديشب پس از مدت ها باز رفتم سراغ ؛ ئي چينگ؛ يادم هست مدتي معتادش شده بودم . آب هم كه مي خواستم بخورم اول مي رفتم سراغ ئي چينگ ( مخصوصا ترم آخر كه احساس مي شد مسائل زيادي براي بررسي وجود دارد ! ) . واقعا چيز غريبي است . هيچ وقت خطا نكرده است . حتي چند بار به خودم اجازه دادم كه امتحانش كنم البته آن اوايل . گاهي اوقات در تاكيداتش كلماتي وجود دارد كه به هيچ وجه لازم نيست سراغ تاويل و تفسيرش بروي كاملا مستقيم است . واضح تر از آن ديگر قابل تصور نيست . البته با هر كدامشان كه مانوس شوي همان جوابت را مي دهد . من كه فقط ئي چينگ سودابه فضايلي . يونگ : اگر پنجاه سال به زندگي من افزوده مي شد آن سالها را با ئي چينگ مي گذراندم . نوشته شد توسط م م بزرگ 11:40 PM | Wednesday, December 10, 2003
٭ - آقاي بزرگ . شما هم گاهي اوقات كار هايي مي كني كه آدم احساس ميكنه از اونهايي هستي كه تو آب پرتقال بزرگ شدي ها ؟!
- چطور مگه ؟ - مثلا اينكه يكدفعه از اينكه بايد اضافه كار بموني چنان قيافه اي به خودت مي گيري كه انگار همه غم هاي عالمو ريختن تو دلت . يا اينكه مثل پريروز از خبر باخت بارسلون محكم مي كوبي تو كله ات ! بي خيال بابا . انقدر سخت نگير . آخه اين هم غصه خوردن داره ؟! هه هه ... - بله ... نوشته شد توسط م م بزرگ 4:44 AM |
٭ شب هاي روشن
........................................................................................![]() من آن چيزي را كه دو سه شب پيش در عصر جديد ديدم نمي توانم ؛ فيلم ؛ قلمداد كنم . مثل هفت پرده كار سابق آقاي موتمن . گرچه از هردو آنها بسي لذت بردم . البته بعد از فيلم هفت پرده بيشتر تعجب كردم تا لذت ! داستان برگرفته از رماني از داستايوفسكي به همين نام است . پر از قطعات ادبي و اشعار اين و آن كه توسط دو نقش اصلي غرغره مي شود . ديالوگ ها گاهي اوقات بچسب نيست : - كمكم مي كني ؟! - يك شعر مانده تا ساعت يازده ! و تكرارسكانس هايي چون اتو زدن مكرر ملت در خيابان . همين طور سكانس انتهايي فيلم . جناب موتمن شما كه در نمام فيلم با نمادها و كنايه ها با مخاطبت ارتباط برقرار كرده اي . لازم نيست اين قدر صريح در سكانس آخر فلسفه و نتيجه كارهاي كاراكترهاي اصلي را توضيح بدهي . كنايه هاي جالبي چون فروش كتاب ها توسط مرد كه نشان ازاستحاله مردبود اين كه اين كتابها براي مرد ديوار بوده اند نه دريچه اي به هستي . و استحاله هاي ديگري چون تعمير خانه قديمي و ... در كنار اينها نبايد از تعليق خوب فيلم گذشت كه با وجود ضرباهنگ كند خيلي خوب ازآب درآمده بود . به شخصه ديدن اين فيلم را توصيه مي كنم . ( راستي يك چيز ديگر كه خيلي به من چسبيد استفاده از غزل هاي شيخ اجل سعدي بود كه قربانش بروم !) نوشته شد توسط م م بزرگ 4:36 AM | Monday, December 08, 2003 ........................................................................................ Friday, December 05, 2003
٭ ...
........................................................................................تافته جان ! ميدوني اگه يكي از من بپرسه وبلاگ يعني چي ؟ من مي گم يعني اين و خلاص . نوشته شد توسط م م بزرگ 11:45 PM | Tuesday, December 02, 2003 ........................................................................................ Saturday, November 29, 2003
٭
وسط يه مجلس شلوغ پلوغ با حال كه همه دارند اون وسط مي پرن بالا پايين ميدوني مخم كجاست ؟ دلم چي مي خواد ؟ به چي فكر مي كنم ؟ اينكه اينها چرا اينجان ؟ بعد به هر كدوم از مناسبت ها كه فكر مي كنم جشن گرفتن و خوشحالي كردن بخاطر اونها بنظرم مسخره مياد . تولد . عروسي يا فارغ التحصيلي يا ... با خوشحال بودن و جشن گرفتن كاملا موافقم ولي با اكثر اين مناسبت ها نه . بعد دلم پر مي كشه واسه يه مجلس نقلي با يه سري آدم كه بي هيچ مناسبتي (يا يه مناسبتي مثل اين : مجلس ريدن به زندگي ) جمع شديم دور هم ديگه . دوستم هم بايد باشه . يه دار ودسته اي هم مثل اين گروه مادر قحبه DJ Funk هم هستن كه اونجا رو ببرن هوا . بعد همه بيان و هر چي قر دارن بزنن . هرچي فرياد دارن بكشن . هر كي به هر زبوني كه بلده بگه كه زندگي چقدر گه و هوار بزنيم كه اين بشر كي مي خواد بفهمه بابا بيخيال حفظ نسل . مگه اين همه موجود منقرض شدن چي شد ؟ مگه ... و به همه فيلسوف هايي كه گفتن وجود از عدم بهتره فحش خواهر مادر بديم . و تا آخرين فوتون انرژيمون بپريم بالا پايين . بعدش اون صبح رو راحت مي خوابم . نوشته شد توسط م م بزرگ 10:47 PM |
٭ - ميدونيد! بعد از عقد كنون و عروسي هيچي مثل يه مراسم غيبت كنون دور آتيش همراه با تخمه حال نميده، مخصوصاً اينكه سرت هم يه كمي گرم باشه!
........................................................................................نوشته شد توسط م م بزرگ 3:30 AM | Thursday, November 20, 2003
٭ قابل تو جه دوستان . خصوصا ايشون
........................................................................................هي بياين گير بدين تو چپ و راست ميري كنسرت و آب پرتقالت دير نشه و بليط هاي اپنت گم نشه و قطر شكمت كم نشه وديدن ماتريكس 3 يادت نره و... ببين اين رفيق ما چه مي كنه تو اون گوشه دنيا ! نوشته شد توسط م م بزرگ 12:12 AM | Wednesday, November 19, 2003
٭ شب بيست و سوم ماه رمضان
........................................................................................خيلي حالم خوب بود ... نه بخاطر اينكه آن مسجد من را تا سال هاي سال عقب مي برد تا اول دبيرستان . نه بخاطر آن كه كاميار را آن شب ديدم . همان كه با message اعمال ايام البيض را به يادم مي آورد . نه بخاطر حضور ؛ موسوي ؛ تنها مداح قابل قبولم . نه بخاطر... خيلي حالم خوب بود چون منتظر آن صدوده بار؛ يا علي ؛ بودم . همان كه آخر مجلس دلم را فشرد و مخم را تكان داد. مثل هميشه . اين يك راز بود . نوشته شد توسط م م بزرگ 2:59 AM | Wednesday, November 12, 2003
٭ ...
گاهی اوقات احساس می کنم همه کائنات دست به دست هم دادن تا فقط به من خوش بگذره . نوشته شد توسط م م بزرگ 1:17 AM |
٭ ...
دو تا از اونهایی که کرکره هارو کشیده بودن پایین دوباره شروع کردن . ولی یه خورده مشکوک میزنن . غلط نکنم قاط زدن : بوزک و منتقد . آهو هم اثاث کشی کرده پرشین . نوشته شد توسط م م بزرگ 12:38 AM |
٭ تمجید
........................................................................................خوبین آقای بزرگ ؟ -خیلی ممنون ! من یه چیزی تو بلاگ شما خوندم که اگه کلا فقط همون یه نوشته رو هم دیده بودم برام کافی بود ! -خیلی لطف دارین ! ببخشید کدوم متن مورد نظرتونه ؟ همون که نوشته بودین " رد رشته های بارون رو ..." - بله ! عرض کنم که .. شما اگه چند تای دیگه از اون متن ها بنویسین ها میتونین یه مائده های آسمانی دیگه چاپ کنین عرض کنم خدمتتون که .... انگار اون نوشته رو خود آندره ژید نوشته ! -بعلـــــــه؟ !!! میگم واقعا همین طوره ها ... این جور نوشته ها یه دفعه میان سراغ آدم ! - بابا جان . یه لحظه اجازه بده . اون متن رو من ننوشتم . اون متن مال ساحل افتادس . دونفر اونجا مطلب می نویسن ! اِه ... فرقی نمی کنه ! شما هم خوب می نویسین! نوشته شد توسط م م بزرگ 12:30 AM | Saturday, November 08, 2003
٭
........................................................................................![]() جمعه شانزدهم آبان ماه . تا لار وحدت پخش اولين فيلم اتللو تاريخ سينما كه 82 سال پيش در آلمان ساخته شده با همراهي موسيقي زنده توسط اركستر ارمني ها به رهبري لوريس چكتواريان . اجراي سختي بود از آن جهت كه علاوه بر هاهنگي بين اعضاي گروه . گروه بايد با فيلم نيز هماهنگ مي بود و حال و هواي سكانس هاي فيلم هم كاملا متفاوت بود و به يكباره تغيير مي كرد . برنامه با قطعاتي چون خيانت . خواستگاري . عشق و .. آغاز شد و با جنون و مرگ به پايان رسيد . پس از قطعه اول . پرده ها بالا و سن تالار پايين ! رفت تا نمايش فيلم آغاز شود . چكنواريان در قطعات و موسيقي عصر رمانتيك تبحر خاصي دارد و كارهاي زيادي از شومان . شوبرت و ليست را اجرا كرده است . قطعاتي كه خيلي به گوش ايراني ها آشنا نيستند . چكنواريان در ايران نيز برنا مه هاي خوبي روي صحنه برده كه از اجراي قطعات باخ كه سال گذشته با نوازندگي آريا صهبايي ( پسر 19 ساله منوچهر صهبايي ) همراه بود به عنوان بهترين آنها مي توان ياد كرد . وديگر برنامه هايي چون ليلي ومجنون . خسرو وشيرين و كنسرتي هم با شهرام ناظري و ... از اين ها گذشته خود چكنواريان با اين سن وسال و آن شور و حال واقعا مثال زدني است . ديشب موقع ورود راهنمايان به هر كدام از ميهمانان بروشور برنامه و يك شاخه گل رز مي دادند كه بنظرم پيشنهاد خود چكنواريان بوده است . جايتان خالي . باز هم از عشق ديدم و شنيديم . نوشته شد توسط م م بزرگ 9:11 PM | Wednesday, November 05, 2003
٭ در كارهاي هدفمند حداقل و در كارهاي بدون هدف حداكثر انرژيت را مصرف كن .
........................................................................................نوشته شد توسط م م بزرگ 1:19 AM | Monday, November 03, 2003
٭ در ستايش ترديد
........................................................................................![]() بروگان خان ! تويي كه براي نجات يه سگ زندگيتو به خطر مي اندازي ِ مي خوام يه چيزي بهت بگم . تويي كه تو ي يه سالن دي جي دنس كه مثل يه ديگ پر از مذابه ميري يه گوشه اي مي شيني .تويي كه حال سكس رونداري . تويي كه حال عشق رو نداري . تويي كه رفتن به زندان رو به ترجيح مي دي . تويي كه طلوع آفتاب رو به تماشا مي شيني (مي دونم كه صبح زود بيدار نشدي و از نيمه هاي شب قبل اونجا بودي ) . تويي كه با كتك كاري با دوستات خداحافظي مي كني . تويي كه جلوي آينه همه فحش هاي دنيا رو نثار آدم و عالم و خودت مي كني . تويي كه بدت نمياد كله يه نفر رو بتركوني !تويي كه خيلي معمولي هستي . مي خوام يه چيزي بهت بگم : من هم معمولي فكر مي كنم . مي خوام بگم من هم گاهي اوقات انرژيم تموم مي شه . مي خوام معمولي باشم . نوشته شد توسط م م بزرگ 3:05 AM | Wednesday, October 29, 2003
٭ مبایعه !
........................................................................................فروشنده : خانوم A ، حاضر نیست بدون حضور همسرش اوراق معامله را امضاء کند . سطح تحصیلات او با همسرش یکی است و حتی یه جورهایی خودش را عاقل تر از او می داند . تمام اطلاعات و تجربیات هر دو آنها هم در زمینه خرید و فروش و مبایعه نامه و وکالت و .. یکی است . خریدار : خانوم B ، همسر ایشان در ماموریت هستند ، ایشان کوتاه نمی آیند ( از چی ؟!) و وکالت تام را به برادر شوهرشان می دهند تا معامله را انجام دهد . آقای برادر شوهر هم وکیل یا مشاور حقوقی و اصولا آدم حرفه ای در این زمینه به شمار نمی آید. سطح تحصیلات خانوم B از برادر شوهرشان بیشتر است . نوشته شد توسط م م بزرگ 2:22 AM | Thursday, October 23, 2003 ........................................................................................ Tuesday, October 21, 2003
٭
........................................................................................با اجازه دوستان بگذارید از یک جای دیگر شروع کنم . فرض کنید درخیابان و در یک حالت کاملا عادی و مقبول راه می روید . شخص ناشناسی می آید وشروع به عکس انداختن از شما می کند یا ازتان فیلم می گیرد . آیا شما ناراحت می شوید ؟ آیا سعی می کنید جلوی کارش را بگیرید ؟ بی تفاوت به راهتان ادامه می دهید یا برایش شکلک در می آورید ؟! به این نکته توجه داشته باشید که شما را همانگونه که دوربین می بیند هزاران نفر دیگر در خیابان مشاهده می کنند . چرا حس خوبی از این جریان ندارید ؟ من به شخصه احساس می کنم که اذیت شده ام . هر چند ازکار طرف مقابل جلوگیری نمی کنم ( همانطور که گفتم وضعیتتان عادی و طبیعی است ) . اجازه بدهید یک سوال دیگر بپرسم . آیا حاضر هستید با یک وضعیت نامناسب مثلا لخت در یک سالنی که تعداد زیادی در آنجا حضور دارند حاضر شوید ؟ هیچکدام از آن افراد شما را نمی شناسند و هیچ دوربینی هم وجود ندارد و مورد هیچ گونه تعرضی هم قرار نمی گیرید . اگر صورت خود را کاملا بپوشانید بطوریکه به هیچ وجه هویت تان معلوم نشود چطور ؟آیا حاضر هستید عریان در روی سن یک سالن حاضر شوید ؟چرا ؟! حریم خصوصی برای هر شخصی تعریف ویژه ای دارد شکی نیست ،ولی اگر بخواهیم بدانیم کدام حرکتها و رفتار های ما وارد شدن در حریم دیگری است ( به طوری که موجب آزار او شود ) ، شاید بهترین چیزی را که می توانم بگویم همین است که : آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران نیز مپسند . والی آخر ... در بلاگ افکار شما . اسرار شما . تصورات شما و ... ثبت می شود ( البته شاید شما آنها را در لفافه بیان کنید و یا از آنهایی باشیدکه دوست داشته باشید در بلاگتان حرف دلتان رانیاورید ) این " ثبت " خیلی مهم است . سخت است هنگامی که تحمل ثبت ظاهرمان را نداریم باطنمان را ثبت کنیم . از طرفی اگر هویت حقیقی شما هم برای خوانندگان معلوم باشد مثل آنکه عریان شده اید و حتی آن نقاب مثال دوم را هم ندارید در حالی که می دانیم با نقاب هم حاضر به عریان شدن در یک جمع غریبه نیستیم ( هیچ مثالی به طور کامل مثالٌ به خود را نمی پوشاند ) شوق و ذوق خواندن بلاگ آن روزها که تعداد بلاگ ها به صد عدد هم نمی رسید و مثل این روزها بلاگ محلی نبود که بزور در آنجا متن های ادبی ومشتری پسند نوشته شود و دید و بازیدید زدگی ولینک بازی و نقل قول ها و... هنوز جزء سیاست های دنیای بلاگ نشده بود جور دیگری بود. آن وقت همه خودشان بودند . متن ها ادبی نبود . ظرافت نداشت . پیچ وخم نداشت ولی خیلی می چسبید . صادقانه بود . منظورم این نیست که امروز از آن تریپ بلاگ ها یافت نمی شود ولی باید اذعان کرد بلاگ خواني ديگر آن حظ سابق را ندارد . بلاگ نویسی کار سختی شده است ! نوشته شد توسط م م بزرگ 3:27 AM | Sunday, October 19, 2003
٭ يك لينك
........................................................................................شبایی که نمیخوابی، صبحش بر عکس خیلیا ریلکسی... من هم خيلي موافقم . ضمننا كلمه ؛ بچه باسن ؛ رو از دست نديد ! نوشته شد توسط م م بزرگ 12:57 AM | Friday, October 17, 2003 ........................................................................................ Wednesday, October 15, 2003
٭ لعنت به همه كساني كه نمي خواهند در زندگيشان تغييري بوجود آورند .
........................................................................................چه احمقند كساني كه فكر مي كنند مي توانند زندگيشان را تغيير دهند . نوشته شد توسط م م بزرگ 12:16 AM | Sunday, October 12, 2003
٭ ...
........................................................................................طبق اطلاعات واصله! از کنسرت خانم زنگنه برنامه کمی شتابزده برگزار شده و تنها یک پیانو ایشان را همراهی می کرده است . به تعجیل افتادن برنامه و احتمالا برگزاری مراسم عقد کنان دختر عموی خانم زنگنه در همان شب از دلایل این شتابزدگی بوده است . ( بنده خدا امیر حسین که سال گذشته هم برای برگزاری کنسرت نوری خیلی تلاش کرد امسال نیز بار این ناهماهنگی ها را به دوش کشید . خسته نباشی دکتر !) کنسرت عصار هم برای من که اولین بار بود در یک کنسرت پاپ شرکت می کردم دلپذیر بود . بهتر است بگویم کنسرت فواد حجازی . چند تا آهنگ خارجی هم اجرا کردندیک آهنگ از back street ویک ترانه از sting که بعدها آهنگ فیلم لئون هم شد ودو آهنگ خارجی دیگه که من نمی شناختم و سه تاترانه از آلبوم جدیدشون که انصافا همه اشون جالب بودند . دیدن پدیده ای بنام سارا نایینی هم جالب توجه بود که ظاهرا صدایش چیزی از مادرش هورش خلیلی ( اگه اشتباه نکنم ) کم ندارد . القصه خوب پولی به جیب زدند . نوش جونشون . نوشته شد توسط م م بزرگ 10:40 PM | Thursday, October 09, 2003
٭ شد !
........................................................................................آخه آدم چندبار بايد نفسش بند بياد ؟ چندبار بايد همه موهاي بدنش سيخ شه ؟ چقدر بايد جلوي اشك هاشو بگيره ؟ كاش مي تونستم من هم مثل اون خانوم جلويي دو دستي بكوبم تو سرم . يه فضاي كو چيك و گرم . با آدم هايي كه مي دونستند واسه چي اومدن اينجا . چند تا نوازنده جوون و خوش آتيه . يه سري اشعار ناب . و صداي استاد. چه كسي مي تونه ادعا كنه كه كس ديگه اي همين تحرير هارو مي تونه تو اوج بزنه ؟ آخيش ! حلاوت يه آواز چقده مي تونه آدمو سرحال بياره . بعضي ها هستندكه مثل يك مرداب ساكت و بسيار زيبا مي مونند . محدودترند ولي شايد حس بهتري از يك دريا رو بريزن تو وجودت . مثل مرحوم صارمي . مشكاتيان درياست ولي شيوه نوازندگي صارمي هم چيز ديگري بود .همين طور در مورد شجريان و صديف .( نمي دونم شايد هم الان زيادي حالم خوشه !) دوست داشتم خيلي بيشتر از صديف بگويم ولي در مورد ديشب به همين بسنده مي كنم . ديشب : صديف آواز را معني كرد . نوشته شد توسط م م بزرگ 5:18 AM | Wednesday, October 08, 2003
٭ .. .
........................................................................................به اين برنامه ها توجه فرماييد : 16و 17 و 18 كنسرت صديف در فرهنگسراي نياوران . 17 كنسرت پري زنگنه در دانشگاه علوم پزشكي ايران . تا 18 كنسرت عصار در سالن ميلاد . 17 و 18 كنسرت استاد عاشور پور در سالن انديشه (البته كاملا مطمئن نيستم ). و احتمالا يه چند تاي ديگه تو همين روزها كه البته من فقط اونهايي را كه دوست دارم برم نوشتم . گرفتار شديم بخدا ! نوشته شد توسط م م بزرگ 2:48 AM | Monday, October 06, 2003
٭ .
........................................................................................هنگامي كه تو از دست من مي رنجي : احساس گناه من اين گونه تعريف مي شود. نوشته شد توسط م م بزرگ 5:07 AM | Friday, October 03, 2003
٭ ...
........................................................................................اگه بخوام سرت قر بزنم که کار درستی نکردی ، بالاخره هر کسی اختیار کارهای خودش رو داره . ولی این رسمش نبود باید بگم که اینجوری اصلا رسمش نبود . درسته که مدت کمی بود که با هم ارتباط داشتیم ولی یه حس عجیبی نسبت بهت داشتم . تو رو تو تمام وجودم حس می کردم . می دونم که چقدر اسیر دست حوادثیم . چقدر محیط رومون تاثیر می ذاره . شرایط خارجی چقد رمهم اند ولی تا این حدش رو لمس نکرده بودم . چند با ر وسط راه خواستم بی خیال شم ولی خوب ، خودت که می دونی راه برگشتن نمونده بود . باید تا آخر راه می اومدم اون هم بعداز اون همه تلاش، بعداز اون همه سختی وفشار . ولی تو حتی یه لحظه هم صبر نکردی . حتی برای یه دیدار کوتاه . سرمو که برگردوندم دیگه تو رفته بودی . آره ، فکر کنم به یه کاسه توالت با اصطکاک بیشتر احتیاج دارم ! نوشته شد توسط م م بزرگ 11:55 PM | Wednesday, October 01, 2003 ........................................................................................ Sunday, September 28, 2003
٭ شغل
........................................................................................اوائل دبستان كه بودم دوست داشتم دكتر شوم ! در تصوراتم مي نشستم گوشه يك مطب شيك و جمع و جور و به مردم حال ميدادم و آلبوم هاي موسيقي مورد علاقه ام مي چيدم پشت سرمو و ... خلاصه اين حرفا . بعدا فهميدم چه شانسي اوردم كه نرفتم پزشكي . اين رفقاي بدبخت پزشكي رو كه مي بينم دلم كباب مي شه . پزشكي شغل نيست زندگي است . القصه من خيلي به اين فكر كردم كه دوست دارم يا بهتر بگم دوست داشتم چه كاره شوم . شما هم همينطوريد چون ما اكثرا شغلمونو انتخاب نكرديم .... معلم ، كارگردان ، ديپلمات ! ، كافه دار و... يا همين مهندسي فزرتي . بعضي ها هم معتقدن كه خود شغل خيلي مهم نيست و در آمد يا راحتي يا علاقه و خلاصه شرايطه كه مهمتره ومن هم خيلي قبولش دارم . ولي من پيش خودم مي گم كاش مي شد اين طوري كار مي كردم: شنبه ظهر ميرفتم به حساب كتاب هاي مغازه ام سركشي مي كردم . اگه مغازه كتاب فروشي بود كه چه بهتر اگر نه هيچ فرقي نمي كنه فرض كنيد پلاستيك فروشي .. اصلا مهم نيست . يكشنبه صبح مي رفتم يه شركتي جايي به عنوان مشاوري كارشناسي تا بوق سگ جلسه و از اين مسخره بازيا . دوشنبه رو تدريس مي كردم تو اين مدرسه هايي كه مجبور بودم با شاگرد هاي تخس سروكله بزنم ( تدريس خصوصي ...هرگز) . سه شنبه ها معلومه ديگه كارگري ساختمون . چهارشنبه ها راننده آژانس مي شدم . حداكثر احترامي كه ممكنه به مسافرا مي گذاشتم هرچقدر هم كه نفهم بودن . بعد نيمه هاي شب با يه آهنگ رپ تو ماشين كمي ولگردي مي كردم . گوست داگانه . پنج شنبه و جمعه و صبح شنبه تعطيل . فكر كنم شغل خوبي مي شه . يه روزي انجامش ميدم . نوشته شد توسط م م بزرگ 6:44 AM | Tuesday, September 23, 2003
٭ پاييز!
........................................................................................شايد خيلي ها با آمدن مهر دلشان پر بكشد براي روزهاي اول مدرسه و بوي دفتر و كتاب هاي نو وخش خش برگ درختان و غروب هاي زيبا و .. خلاصه بگويند : به به! پادشاه فصل ها پائيز ! اما براي من به دلايلي كه عرض مي كنم و برخي دلايل كه عرض نمي كنم ! پاييز فصل محبوبي نيست . خصوصا آنكه تابستان فصل عزيزم و مردادماه بهترين ماه سال دارند مي روند . تغيير ساعت يكي از دلايل شاك زدن من از پاييز است .من نمي دانم اين چه صيغه اي است كه در تابستان كه هوا بطور طبيعي ساعت 8 شب تاريك مي شود ساعت ها را انگولك مي كنند تا هوا ساعت 9 تاريك شود ولي در فصل سرما كه احتياج بيشتري به آفتاب داريم از 5 بعداز ظهربايد سگ لرز بزنيم . يك موقع فكر نكنيد من از آن سرمايي ها هستم ها. ِخير . اگرتمام تابستان زير كولر نباشم مي ميرم ولي از تاريكي + سرما متنفرم . مشكل اساسي ام نور است .روشنايي . از اين ها گذشته ياد بيرون آمدن از آن رختخواب گرم و با عجله به مدرسه رفتن و اضطراب مشق هاي ننوشته و ... را به شيريني چند روز اول مدرسه ترجيح نمي دهم . و ديگر حوادثي كه در پاييز و خصوصا مهر ماه شكل گرفته اند كه حتي يادآوري لحظه اي از آنها هنوزهم بند هاي وجودم را از هم پاره مي كند . من از آمدن پاييز خوشحال نيستم . نوشته شد توسط م م بزرگ 4:50 AM | Wednesday, September 17, 2003
٭ برای باده گساری فقط امشب وقت داريد.
........................................................................................تنها 40 روز ديگر باقيمانده است. نوشته شد توسط م م بزرگ 8:45 AM | Monday, September 15, 2003
٭ به شيوه قدما !
........................................................................................مدتي بود كه مي خواستم از چيزهاي مختلف بنويسم: از پست ترين ذهنياتم كه گاهي اوقات از آنها مي ترسم . از بعضي ذهنياتت كه مي توانم آنهارا حدس بزنم واز آنها نيز مي ترسم، ولي هرگز نمي توانم آنها را پست بدانم . از اين كه چقدر براي معمولي بودن انرژي مصرف مي كنم ، از اين تكرارها . از اين كه جزئيات چقدر دارند كم اهميت مي شوند ، از آن ان دماغي كه ديگر توي آن توالت نيست از وبلاگ هايي كه كركره اشان را كشيده اند پايين . از وجود نقمت و يا نعمتي بنام فراموشي ، از گه بودن روابط انساني، از آخرين فيلم هايي كه ديده ام ،آني هال و پيانيست ، از برخي بلاگ هاي دوست داشتني ، ويا از فوتبال ...از بردهاي اخير ليورپول ، بارسا و استقلال. و .. و .. اما مخم مشغول چيزي است . احساس بزرگي نمي كنم ! نوشته شد توسط م م بزرگ 5:02 AM | Saturday, September 06, 2003
٭ كبوتران به تماشاي باد ها رفتند !
........................................................................................خوب ... يك زمان هايي بود كه در كنسرت هاي موسيقي سنتي ،سوال و جواب ها ي شفاف و تميزو نمايش تكنيك و زخمه هاي با صلابت و آواز ... من را تا دور دستها بالا مي برد ، هنوز شيريني بعضي از آنها زير زبانم چرخ مي خورد و نغمات خوش آنها را با خودم تكرار مي كنم (همينجا جا دارد از نبود مشكاتيان كه خبرهاي خوبي در موردش نشنيده ايم هم با تمام وجود اظهار تاسف كنم ، علل خانوادگي براي اين هنرمندان به نظر بسيار موثر مي آيد، همان كه آن را براي عليزاده مي توان از علل موفقيتش شمرد ) اما كم كم موج نو گرايي و تركيب سازها ونغمات گوناگون و ... آغاز شد ، و تا آنجايي كه خاطرم هست ناظري يك جورهايي پيشروتر بود ، و بعد هم برخي ديگر و انصافا عليزاده هم سر آمد همه كساني بود كه در اين زمينه دست بكار شدند . ستايش از عليزاده چيز غريبي نيست .عليزاده از همان ابتدا كسي نبود كه بخواهد كارهاي تكراري منتشر كند ( كما اينكه كاست كنسر ت آلمانش را به جهت شباهت به " شورانگيز" منتشر نكرد در حاليكه مشابهت با يك شاهكار ستوده نيزهست ! ) . عليزاده اي كه ما را شب تا صبح در صف بليط نگه داشت و با "ني نوا" و"راز نو " روحمان را سوراخ كرد! ، آواي زنگ شتر و "پايكوبي " او هنوز در گوشمان طنين انداز است و بسيار كار هاي خوب ديگر مانند " راز ونياز " ، " كنسرت نوا " و ... خيلي ها كه اكنون ذهنم ياري نمي كند . و اما كنسرت ،آن دو ساز جديد سلانه ( ساخته سيامك افشاري ) و شورانگيز (ساخته استاد قنبري) كه آن شب در دستان استاد جا خوش كرده بودند براي من خيلي گنگ بودند ، خصوصا سلانه . گرچه بارها وبارها كاست تكنوازي سلانه را گوش كرده بودم ولي بنظرم اين ساز، ساز گيجي است ، گم است . " بديهي است كه سلانه تجربه اي است كه نياز به طي مسير تكامل و تعمق و تامل بيشتري دارد " ولي حتي تكنوازي بيست دقيقه اي سلانه در ابتداي كنسرت هم خسته كننده بنظر مي رسيد . آقاي گاسپاريان شور وشوق بيشتري داشت و با اولين نغمه اش مرا ياد "برداشت " يزدانيان انداخت . تنها قسمت اين برنامه كه برايم جذابيت بيشتري داشت تصنيف ساري گلي بود كه گاسپاريان با صدايش آن را همراهي كرد . در ضمن برگزاري كنسرت موسيقي در فضاي باز هم خيلي از كيفيت برنامه ها مي كاهد . القصه ، جناب عليزاده ،استاد محترم . من از اين كنسرت راضي نيستم ، لذت نبردم ، كاش اعلام مي كردند " كنسرت پژوهشي عليزاده " ، ما انقدر دلمان را صابون نمي زديم ، كه دست آخرمجبور شويم با چمن هاي زير پايمان بازي كنيم و يا ستاره هاي آسمان را بشمريم ! نمي شود يك كنسرت تكراري مانند " بي همگان بسر شود " را برگزار كنيد ؟ پوسيديم به خدا . راستي شما هم موافقيد كه استاد جديدا در حين نواختن زيادي سرش را تكان مي دهد ؟! ( نمي دانم آن شب چرا همش ياد هلمز بودم ، شايد بخاطر مريخ ! بود كه مدتي به آن خيره شده بودم شايد هم بخاطرحضور آرش ، راستي حواستان هست كه از آن بلاگ بانشاط كه هرروز آپديت مي شد چه چيزي باقي مانده است ؟) نوشته شد توسط م م بزرگ 9:13 PM | Wednesday, September 03, 2003
٭ برگشتم. با قطارغير سبز كه واگنهايش سبز نبود و فرشهاي زير پايش و پرده هايش و صندلي هايش و تخت هايش و ظرفهاو غذايش! ولي بازهم چه سوژه اي ميشد براي من وعباس اگركه حاجي مي بود، چرا كه ماهيچ نيازي به سوژه نداريم!!
........................................................................................نوشته شد توسط م م بزرگ 11:57 PM | Thursday, August 28, 2003
٭ ...
........................................................................................اين جشنه هست تواسپانيا گاوها رو ول مي كنن توخيابون ؛ آدم وقتي داره يه گاو گنده از روش رد مي شه با تمام وجود فرياد بكشه رئال زاراگوزا . خيلي حال مي ده . نه ؟ نوشته شد توسط م م بزرگ 2:13 AM | Tuesday, August 26, 2003
٭ معرفت
........................................................................................در كتابها خوانده ام كه شخصي ، رفيقش را به خانواده اش ترجيح مي دهد اما بعيد مي دانم چنين شخصي در بين دوستان من يافت شود . در داستانها شنيده ام كه دوستي جان خودش را براي دوستي ديگر فدا مي كند اما چنين شخصي را در بين دوستانم سراغ ندارم . در فيلم ها ديده ام كه كسي بخاطر رفاقت سخت ترين شكنجه ها را تحمل مي كند. اما مطمئن هستم چنين رفيفي در اطراف من يافت نمي شود . ولي بخدا قسم ،همين دوستان آنقدر براي من ارزشمند هستند كه در كتابها و داستانها و فيام ها لاف رفاقت و معرفت فرياد مي شود. نوشته شد توسط م م بزرگ 5:00 AM | Thursday, August 21, 2003
٭ ...
........................................................................................زن : بابا طرف خيلي شوت بود مرد : تو كه پنج دقيقه بيشتر نديديش . زن : از طرز راه رفتنش معلوم بود مرد : يعني تو از طرز راه رفتنش رو طرف قضاوت مي كني ؟ زن : بله ..تو مگه خودت از روي نحوه سيگار كشيدن افراد به خودت حق نمي دي در موردشون اظهار نظر كني ؟ مرد : چرا ، ولي نحوه سيگار كشيدن خيلي چيزهاي ديگه رو هم نشون مي ده . البته ... زن : تو به اون دقيق شدي من هم به اين .به نظر من راه رفتن هر كي مثل امضاش مي مونه . مرد : درسته . كاملا درسته . حق با شماست ، پس طرف شوت بود ؟ زن : اوهوم. مرد : ok ! نوشته شد توسط م م بزرگ 1:31 AM | Tuesday, August 19, 2003
٭ استفراغات روحي
........................................................................................گه بزنن اين تريپ ها رو ، اداي اهل فكربودنشون و منطقي بودنشون حالمو به هم مي زنه ، اگه يه حديثي رو به انگليسي ترجمه كني و تو يه بحثي تحويلش بدي و بگي اين جمله مثلا از راسله ، به به و چه چهش در مي آد ، اگه نيچه به زنها بتوپه بي خيال، اگه فلان شخصيت مذهبي بگه خيلي شوته ! ، آخه آدم حسابي ، مي دوني اگه همين صد ،صد وپنجاه سال پيش بدنيا مي اومدي براي اينكه ثابت كني از عوام ! نيستي بجاي اين كلمات انگليسي كه بلغورمي كني مجبور بودي جملات عربي رو غرغره كني ؟ اون طرف هم كه وضع بدتره ، اگه يه جمله از راسل رو به عربي تحويلش بدي ، يارو مي گه به به ، عجب كلام پرمغزي ! خاك تو سر جفتشون . *** پرواز مي كنم با اين " نساء " مصطفي اسماعيل ، بد فرم ، چه مي كنه ، اصلا نمي فهمي كي ، كجاست ؟ همچين رست و نهاوند و بيات و صبا رو به هم مي پيچونه وتبديل مي كنه كه كاملا معلومه كه اون دنبال لحن نيست ، لحن دنبالشه . قديم تر ها پز اينو مي دادم كه اين نوار از مصر واسم رسيده و يه چيز ديگه اس و ..، دمش گرم : " قل متاع الدنيا قليل ." *** دلم مي خواد تنها برم سفر . *** اسم حافظ و مولانا رو كه مي بري آه از نهاد عرفان دونيشون در مياد ، و چنان با آب و تاب ابعاد عرفاني شخصيت ايشان را مورد نقد وبررسي قرار مي دهند كه كم مياري ! ولي نمي خوان قبول كنند كه اين ها مسلمون بودند ، " متشرع " بودند . حاليته ببم جان ؟ دشمني شون با قرآن و اسلام خوب خنده داره . *** شنگول من ، منگول من ، مواظب باشينا درو واسه هركي باز نكنيد ، هواي حبه انگور رو هم داشته باشين .. بزبزقندي يهو از خواب پريد ، دوباره زد زير گريه ، امروز چند شنبه بود ؟ مي دونست كه شنگول هنوز جمعه ها مياد و بهش سر ميزنه ، بقيه شون هم تقصير ندارن ، بيچاره بچه ها م گرفتارن . البته اگه اينارو واسه خودش نمي گفت چي كار مي كرد ؟ آقا گرگه هم وضعيت بهتري نسبت به اون نداشت تا اينكه بنده خدا پارسال مرد وراحت شد . اگر هم سفره دلشو واسه بچه ها باز مي كرد ، غر مي زد كه من از اينجا بدم مياد ، من چقد زحمت شماها رو كشيدم ، من ... مي خواستي نكشي ؟ مگه ما خودمون اومديم اينجا ، هر كي خربزه مي خوره پاي لرزشم ميشينه ، ضمننا از اين حرفا گذشته فكر كردي ما دلمون نمي خواست تو يه خونه بزرگ همه دور هم باشيم ، آخه تو يه اپارتمان 45 متري طبقه 4 چه جوري تو رو نگه داريم ؟ همه مون هم كه كارمنديم ، تازه .. هي دنيا چقدر عوض شده ، ديگه كسي حوصله سياه و سفيد نداره ، همه شدن خاكستري . شنگول كجايي پس ... *** زن ؟! زن واعتقاد ؟! زن و فلسفه ؟!زن و منطق ؟! ... *** من برآنم كه بزرگم و يگانه چه بخواهي ، چه نخواهي چه بيايي ، چه نيايي . *** بابا انقده ما رو با ملت اشتباه نگيريد . *** يه مرغ نازي داشتم ، خوب نگهش نداشتم ، شغاله اومد و بردش ، رو بوم نشست و خوردش ، شغال باغ بالا ، پات بشكنه ايشالله بگين ايشالله نوشته شد توسط م م بزرگ 3:18 AM | Friday, August 08, 2003
٭ ...
........................................................................................- دست شما درد نكنه ، چقدر تقديمتون كنم ؟ - ده هزار تومن - چه خبره آقا ؟ - شش هزار تومن پول فيوزشه ،اصل ژاپنه ، چهار تومن هم دست مزد گفتم ، حالا شما نه تومن بده . - بفرماييد ، ممنون. بعداز ظهر همان روز همان فيوز رو تو يه مغازه ديگه مي بيني ... - ببخشيد قيمت اين فيوزها چنده ؟ - دو هزار تومن - ببخشيد كجائيه ؟ - ژاپني!! * * * سرتونو درد نيارم رانندهه كه مي فهمه اولين باره كه اين مسير رو مي ري چهار تومن ازت مي گيره ، همون مسير رو با دو هزار تومن بر ميگردي . * * * - آقاي بزرگ ! اون گزارش آماده شد ؟ - چون مي خواستم گزارش كاملي رو آماده كنم منتظر اطلاعات واحد فلان بودم ! الان دارم آديتش ميكنم ( مشغول خوندن آرشيو اين پسره ام) . نوشته شد توسط م م بزرگ 10:30 PM | Monday, August 04, 2003
٭ مرد : خوب عزيزم ، روز تولدتو بهت تبريك مي گم . فكر ميكني چه كارهاي نكرده اي تو زندگي باقي موندن كه بايد انجام بدي؟
زن : اون اتاقو جارو نكشيدم ! نوشته شد توسط م م بزرگ 4:15 AM |
٭ بازگشت ظفرمندانه ايشون و اوشون را به دنياي جمود ستيز وبلاگستان گرامي ميداريم .
........................................................................................كميته استقبال از هك شدگان مقيم مركز نوشته شد توسط م م بزرگ 4:12 AM | Tuesday, July 29, 2003
٭ برخي با آخرين دستاوردهاي تكنولوژي خيلي حال مي كنند ، همينطور با جوجه كباب ، رنگ آبي ، اسباب بازي هاي قديمي و ... گروهي كه فرهيخته ترند! مي روند سراغ نقاشي و سينما ، شعر مي گويند يا مي رقصند ،ولي من اگر از آن انشا هاي اجباري دوران مدرسه بگذريم ، نوشتن را دوست دارم .
........................................................................................نوشتن چيست ؟ پاسخ هاي ترديد آميزي داده شده ، اما من نمي دانم ولي همانطور كه انگشت كوچك پدرم را مي گرفتم به آن چسبيده ام . نوشته شد توسط م م بزرگ 1:46 AM | Sunday, July 27, 2003
٭ و اما اصل مطلب
........................................................................................تا احساس ريدن كرديد سريع سراغ رفع حاجت نرويد ، كمي صبر كنيد تا به حد آزاردهنده اي برسد ، آنوقت از زندگي خود لذت بيشتري خواهيد برد .( حواستان باشد محموله برگشت نخورد ، لم ماجرا را كشف كنيد ) نور توالت خيلي مهم است ، آن را مطابق ميل خود تنظيم كنيد ( من خودم دوست دارم توالت پر نور باشد ) سر و صداهاي اضافي مانند صداي فن را حذف كنيد ( فن را طوري طراحي كنيد كه با خروجتان روشن شود .) همواره از يك توالت استفاده كنيد ، سعي كنيد با توالتتان ارتباط روحي برقرار كنيد . اين مساله در محل كار نمود بيشتري دارد . سعي در مخفي كردن صداهاي ساطعه ! نكنيد ، راحت باشيد . اگر خداي ناكرده به خواستگاري رفتيد ، مبال خانه عروس را حتما امتحان كنيد . ( مطمئن باشيد دخترخانواده اي كه به اين مهم توجه نكند نمي تواند شما را خوشبخت كند ) به مسائل متفرقه فكر نكنيد ، بر روي كارتان تمركز داشته باشيد . موفق باشيد . نوشته شد توسط م م بزرگ 12:45 AM | Thursday, July 24, 2003
٭ خانم A علاقه زيادی به گسترش ارتباطاتش با خانوم C دارد.
........................................................................................خانم B علاقه زيادی به گسترش ارتباطاتش با خانم C دارد . خانم A و B دشمنان خونی همديگر هستند . همين . نوشته شد توسط م م بزرگ 12:02 AM | Wednesday, July 23, 2003
٭ نوشتن عبادت من است !
........................................................................................چند سال پيش تو دوران دانشجويي صبح يك روز بهاري سبك بال از خواب بيدار شدم , صبحانه اي رديف كردم ونشستم پاي سفره , هواي پاك و خورشيد درخشان جلوه ديگري به آنروز داده بود . نشستم و با خودم گفتم : زندگي و كمي نقش فريب وچه زيباست زمين ! امروز مي بينم كه آن کمی نقش فريب خيلي پررنگ شده است . اصلا همه اش شده است نقش فريب . البته به همچون جرياني از اين ديد نگاه كردن اين روزها ديگر خيلي كم اتفاق مي افتد . ولي خوب امروز اتفاق افتاد . " وزين لهم الشيطان اعمالهم " يادش بخير : هر چه قدر ناقص بود .. كمرنگ بود ..سخت بود , ولي يك چيزي بود . ولي امروز ... جز خودم دستاويزي ندارم و ناچارم كه به آن ببالم ولي ناچارم .. حي علي الصلاه
حي علي الفلاح
حي علي خيرالعمل نوشته شد توسط م م بزرگ 10:40 PM | Tuesday, July 22, 2003
٭ همان وقت كه خيلي چيزها براي نوشتن داري ، هيچكدام نوشته نمي شوند !
........................................................................................نوشته شد توسط م م بزرگ 5:15 AM | Sunday, July 20, 2003 ........................................................................................ Saturday, July 19, 2003
٭ با اجازه شاهين خان :
........................................................................................* آدم : و همانا گاو را آفريديم تا انسان هيچ وقت احساس نکند خيلي نفهم است، و الاغ را آفريديم تا خوشحال باشد که از انسان خرتر هم هست، و موش را تا فکر نکند خيلي ترسوست، و ميمون را تا هيچ وقت احساس نکند فقط اوست که بي دليل مي خندد. و همانا انسان را آفريديم و به او عقل داديم و دستور داديم برود آدم شود، و دوهزار سال فکر کرد و آدم نشد، و فرشتگان گزارش دادند که از گاو نفهم تر، از الاغ خرتر و از موش ترسو تر است؛ و بعد از آن همه ء ميمونها مطمئن شدند که بي دليل نمي خندند. و خداوند داناست، و زندگي زيباست، و شما نمي دانيد. و خداوند تواناست، و همانا شما را آفريديم چون زورمان مي رسيد؛ اي کساني که ايمان آورده ايد، انقدر زور نزنيد، زورتان نمي رسد، و اين همين است که هست، اگر نمي خواهيد، برويد بميريد؛ و اگر مي خواهيد، پس ديگر نق نزنيد، و انقدر فکر نکنيد، کارتان را بکنيد، و با خودتان حال کنيد، شايد رستگار شويد. نوشته شد توسط م م بزرگ 4:15 AM | Tuesday, July 15, 2003
٭ فاطمه : سر داريش مال تو ، كهنه شوري و بچه داري وشوهرداريش مال من .
راشد : ( به امواج دريا نگاه مي كند ) قسمتي از فيلنامه " موج مرده "حاتمي كيا . نوشته شد توسط م م بزرگ 9:51 PM |
٭ ساعت 1 بامداد ، باغي در تهران !
........................................................................................صاف وايسادي جلو بلند گو ، ديگه وزوز گوشاتو نمي شنوي ، عروس ودوماد دارن تانگو مي رقصن ( از هيچ پيوندي خوشحال نمي شي حتي واسه خواهر و برادرخودت ولي از مهموني و جشن خوشت مياد ) خواننده هم با آخرين ولوم داره تو گوشت فرياد مي كشه كه : وقتي دلگيري و تنها، غربت تموم دنيا از دريچه قشنگ ... يك لحظه چشاتو مي بندي ، دور و بري هاتو تو نظرت مياري ، عزيزترين آدم هاي زندگيت ، دلت نمياد چشاتو باز كني ، چشات پر مي شن ولي جلو خودتو مي گيري ، سرتو مي ذاري رو شونه جلوئيت ، رو شونه يك دوست . و همينطور آروم آروم خودتو تاب ميدي . ملت شروع مي كنن كف زدن ، چشماتو باز مي كني همه موهاي تنت سيخن ، همه يه جورهايي هستند ، شايد هم تو اين طور مي بيني ! دوستاي مختلفي داري ، با سطح و عمق هاي متفاوتي در دوستي ورفاقت ، كسي كه شايد شش ماه يه بار هم نبينيش و حتي تلفني هم نتونين به هم بزنين ولي دلتون خيلي به هم نزديكه ، خيلي ، ...كسايي كه هرروز هم ديگه رو مي بينين و باز هم دلهاتون به هم نزديكه !، كسايي كه بايد باهاشون رفت توپارك و سينما و باهاشون درد ودل كرد ، كسايي كه يه شب در ميون خودشونو دعوت مي كنن خونه ات ولي باز هم دلت واسشون تنگ مي شه كسايي كه .... ولي اين يكي با همشون فرق مي كنه مي توني خيلي وقت سراغشو نگيري و بعد فقط بري بگي من فلان مشكل رو دارم ، ساعت 3 نصفه شب بهش زنگ بزني و اون وقتي كه از خواب پريده و ميگه كجا بيام ؟ چي شده ؟ تو فقط بگي كه دلم گرفته بود ومي خواستم باهات گپ بزنم و نيم ساعت تو رو همراهي كنه ، يا اينكه بخاطر تو خطر كنه ، البته اينو هم بايد بدوني كه كاري كه از دست بقيه برمي آد رو انجام نمي ده ، مرد لحظه هاي غير مترقبه اس ! و با شوخي مي گه : (استناد به داستانهاي عامه پسند ) من فلاني هستم ، مشكلات رو حل مي كنم ! بودن چنين كسي خيلي عاليه ولي از اون جالبتر اينه كه اون هم همين نظر رو در مورد تو داره . نوشته شد توسط م م بزرگ 9:31 PM | Sunday, July 13, 2003
٭ يه خورده شلوغترش مي كردند مرگ اين دوقلوها داشت مي شد ضايعه ملي !
........................................................................................ولي ببينيد اين چه چيز توپي نوشته . نوشته شد توسط م م بزرگ 12:07 AM | Thursday, July 10, 2003
٭ خب! شكر خدا مثل اينكه داره يه خبرايي ميشه. اينطور كه پيداست فصل آينده مايكل اوون و هري كيول رو بايد تو خط حمله كنار همديگه ببينيم، خيلي بعيده كه فصل بعد بتونبم قهرمان شيم، ولي هميشه جزو خوبها بوديم. ضمن اينكه هنوز عنوان پر افتخارترين تيم جزيره رو از دست نداديم.
........................................................................................هري جون، خوش اومدي! نوشته شد توسط م م بزرگ 3:21 AM | Monday, July 07, 2003
٭ چهل فيلم برتر به انتخاب بزرگ
........................................................................................1 - باشگاه مشتزني ...................... ديويد فينچر 2 - داستان هاي عامه پسند ................ كوئنتين تارانتينو 3 - گوست داگ ...........................جيم جارموش 4 - روز هشتم ............................ژان كو وان 5 - رفقاي خوب .......................... مارتين اسكورسيزي 6 - انجمن شاعران مرده .................... پيتر وير 7 - مرثيه اي براي يك رويا ................ دارن آرونوفسكي 8 - ماتريكس 1 .......................... برادران واچوفسكي 9 - هفت ................................... ديويد فينچر 10 - مالنا ................................ جوزپه تورناتوره 11 - مخمصه .......................... مايكل مان 12 - بيمار انگليسي ......................آنتوني مينگلا 13 - كمپاني هيولا ها ................... ديويد سيلورمن 14 - نمايش ترومن ..................... پيتر وير 15 - تلما و لوئيز........................ ريدلي اسكات 16 - مرد مرده ........................ جيم جارموش 17 - مسير سبز ........................ فرانك دارابونت 18 - روزتمرين ........................ آنتوني فوكوا 19 - لوليتا .............................. آدرين لين 20 - ماه تلخ ........................... رومن پولانسكي 21 - سفيد ................................ كيشلوفسكي 22 - پرواز بر فراز آشيانه فاخته ......... ميلوش فورمن 23 - بازرس ........................... جوزف منكيز 24 - ذهن زيبا .......................... ران هاوارد 25 - چشمانت را باز كن .................الخاندرو آمنه بار 26 - جن گير .......................... ريچارد گير 27 - صخره ............................ مايكل بي 28 - تماس............................... رابرت زمه كيس 29 - تغيير چهره ........................ جان وو 30 - رانين ............................. جان فرانك هيمر 31 - دام افكن .........................جان اميل 32 - اره ماهي ...................... دومينيك رنا 33 - بچه رزماري ..................رومن پولانسكي 34 - بزرگراه گمشده ................ ديويد لينچ 35 - تخم هيولا ..................... مارك فاستر 36 - سينما پاراديزو ................ جوزپه تورناتوره 37 - غريزه اصلي .................. پل ورهون 38 - ترميناتور 2 .................. جميز كامرون 39 - لئون ........................ لوك بسون 40 - روزي روزگاري .............. سر جولئونه خيلي سخت بود ، هر كار كردم نتوانستم اينها را در اين ليست بگنجانم ولي دلم نمي آيد از آنها اسم نبرم : درخشش و چشمان كاملا بسته وغلاف تمام فلزي از كوبريك ، فهرست شيندلر از اسپيلبرگ ، وزن آب از كاترين بيگ لو ، بازي از فينچر ، اينك اخرالزمان و پدرخوانده از كاپولا ، روز شغال ، ماراتن من ، بي خوابي ، پستچي دوبار زنگ نمي زند ، ترك لاس وگاس ، مرد شكلاتي و نهايتا هم ادوارد دست قيچي از تيم برتون عزيز ! نوشته شد توسط م م بزرگ 2:19 AM | Wednesday, July 02, 2003
٭ - بابا يكي جلوي اينو بگيره
- بزودي ليست چهل فيلم برتر به انتخاب بزرگ ! نوشته شد توسط م م بزرگ 5:16 AM |
٭ انگشتهاي ورم كرد ه اشو دوباره وارسي كرد . پريروز كنار درپذيرايي، به اون كاناپه بزرگه گير كرد وبد جوري خورد زمين ، دكتر بهش گفته بودكه حتما بايد بره فيزيو تراپي . ولي هنوز نرفته ، يعني كسي نيس كه ببردش .
........................................................................................بعد از اين عملش بد جور زمين گير شد ،بعدش يه مدت سرعت بهبودش خيلي خوب بود ولي ديگه تغييري نكرد . البته خيلي براش مهم نبود، مخصوصا امشب . بوي ادكلن وتافت و سشوار ميومد ، حالش از اين بو ها به هم مي خورد ، زير چشمي نگاهي به بقيه انداخت ؛ گره كراواتم خوبه ؟، مامان بيا برام گيس بباف ! حالش از آدم بزرگا به هم مي خورد ، يه نوزاد بهترين چيزي بود كه مي تونست تصور كنه ، يه موجود بي ريا . همش سخت گيري هاشونو بايد تحمل مي كرد . قرصاتو خوردي ؟ اينجا نرو ، اونجا نرو ، به اين خيره نشو ، با اون شوخي نكن ... كلافه بود ، كلافه . اصلا امشب چرا عروسي اون نبود ؟ اگه گهگاهي حرف ازدواجو زده بود ، جوابا معلوم بود ، چرا نمي فهمي تو وضعيتت عادي نيس ، دوبار مغزتو جراحي كردن ، شغلت چيه ؟ كجا مي خواي واسه زنت خونه بگيري ؟ چقدر پس انداز داري ، تو شلوار خودتو هم نمي توني بكشي بالا ! تاكي مي خواي آبروريزي كني ؟ چند دفعه اي هم كه تو اين سي و پنج سال دلاوري كرده بود و رفته بود حرف دلشو به اونايي كه تو چششون خونده بود كه اونو دوست دارن بزنه ، با يه برخورد هاي عجيب و غريبي روبرو شده بود يكي دو دفعه هم بد جور كتك خورده بود ، ... بابااينا خودشون ديوونه ان ، من مگه چمه ؟ سرو صدا ها خوابيده بود ،فقط زمزمه هاي مادربود و اون . انگشت ورم كردشو يه كم كشيد ، درد شيريني رو حس كرد . نوشته شد توسط م م بزرگ 4:32 AM | Friday, June 27, 2003
٭ آخرين خانم يک گروه چهار نفره با ده دوازده سال قدمت رفاقت ، ازدواج می کند :
زنان دوستانی ندارند ، آنچه دارند رقيب است . پ.ن. ب. ک : ( پی نوشت بعد از کتک خوردن ! ) : مردان دوستانی ندارند، آنچه دارند همکار لست . نوشته شد توسط م م بزرگ 9:14 AM |
٭ يك ماله خيلی بزرگ در دست داريد، کوه و ابر ها هم آماده هستند . ابر ها را با ماله به دو طرف کوه می ماليد . مثل بستنی قيفی ، ابرها هم همانجا می مانند . همان طوری که کوههای اطراف منجيل، محبوب ترين شهر من با آن پره های بلند ، چهارشنبه بعد از ظهر بودند . بعد ار آنکه ما رستوران فلامينگو (رستوران های خوب ديگری هم در راه قزوين - رشت هستند مثل نمونه ، گيلان خوراک ، گل يخ و چمن که پاتوق حرفه ای های اين راه است ، مثل خودم ! )، آنجا که هادی طباطبايی با عينک نارنجی و بلو توث در گوش مشغول خوردن کاپو چينو بود ، را ترک کرديم !
........................................................................................نوشته شد توسط م م بزرگ 9:13 AM | Monday, June 23, 2003
٭ مي شه مثل اون موقع ، تو كنسرت راز نو ، باز نفسم تو سينه حبس شه ؟
........................................................................................مي شه مثل اون قديم ، كه بعد از ديدن فايت كلاب راه افتادم تو خيابون ، نفهمم كجا مي رم و هيچي رو نبينم وهيچي هم نشنوم ؟ مي شه مثل اون روز كه تو راه آبشار لاتون ، رو چمن ها سر مي خوردم ، باز همه سلول هام پر از نشاط شن ؟ مي شه مثل جشنواره سال 73 ، ده شب پشت سر هم ذوق زده شم ؟! مي شه مثل اون شبي كه مسيح باز مصلوب رو دست گرفتم و تا صفحه آخر رفتم ، شام و خواب و كار رو فراموش كنم ؟ مي شه مثل اون غروب تو گوشه خوابگاه ، بازبا سه تارم گريه كنم ؟ مي شه مثل اون شب باروني كه ده - دوازده كيلومتر رو پياده تا اون مسافرخونه قراضه رفتم ، باز دلم بلرزه . حتي مي شه مثل اون وقت ها كه دلم پر از اضطراب بود ، باز دل درد بگيرم ؟! مي شه باز ... وين سر مخمور انديشه پرست ..... مست گردد زان مي احمر ؟ بلي . نوشته شد توسط م م بزرگ 10:12 PM | Thursday, June 19, 2003 ........................................................................................ Tuesday, June 17, 2003
٭ كمي هم فوتبال
........................................................................................خوب ، يه چند وقتيه كه ليگ هاي اروپا تعطيل شده و خبر خاصي تو دنياي فوتبال نيست ،جز باخت استقلال وپرسپوليس و بعضي از مسابقات مقدماتي جام ملت ها و البته بازار نقل و انتقالات كه بعضي خبر هاش واسه من جالبه مثل خريد هاي ليورپول و شايعه انتقال بكهام و نيستلروي به بارسا . كه خوشبختانه بكهام به بارسا نرسيد . هنوز يادم نرفته كه همين بكهام تو جام جهاني با اون حركت احمقانه اش روي سيمونه باعث شد بريتانياي كبير 75 دقيقه جلوي آرژانتين ده نفره بازي كنه و دست آخر تو پنالتي بازي رو واگذار كنه ، كسي رو كه علي پروين منچستر ! بي خيالش شه ديگه تكليفش معلومه ! واما زوج كلايورت و نيستلروي كه اگه بشه چــــــي ميشه. چه تو منچستر و چه تو بارسا . كلايورت آقاي گل كل تاريخ تيم ملي هلنده و نكته خيلي جالب ديگه اينه كه با نيستلروي همسنه و تو يه روز بدنيا اومدن ! خيلي هم با هم رله اند . به هر حال آرزو بر جوانان عيب نيست و اميدوارم فصل آينده زوج نيستلروي - كلايورت رو تو خط حمله بارسا ببينم . پ.ن: راستي ديديد علي پروين ديشب بعد از باخت به ملوان چه قاطي زده بود ؟!!!
نوشته شد توسط م م بزرگ 10:51 PM | Monday, June 16, 2003 ........................................................................................ Saturday, June 14, 2003
٭
........................................................................................بابا جان مگه تو يه هفته چقدر وقت هستش ؟ روزي 12 ساعتت واسه كار ميره ، هفته اي شش هفت ساعتت واسه كلاس زبان ، حداقل هفته اي دو تا ديدار فاميلي داري بالاخره ننه و بابا و خواهرتو كه نميشه نبيني ، دوستان هم كه ديدارشان اوجب واجبات است ولو اينكه ساعت دو نيمه شب تشريف بياورند ، خريد هاي روزمره مثه سيب زمين پياز و ماست وگوجه سبز و ..فراموش نشود . وبلاگ را سر كار مي شود خواند ولي نمي توان نوشت ، خوره فيلم هم كه هستم ولي اگه بتونم هفته اي يه فيلم ببينم كلامو مي ندازم بالا ، البته كتاب و موسيقي و حتي روزنامه جهان فوتبال رو ولش ،( يه زماني اگه مثلا مي پرسيدن سه تا از كتاب هاي خوبي كه امسال خوندي نام ببر كلي بايد سبك سنگين مي كردي و سالنامه اي كه تو اون آمار كتاب هاتو نگه مي داشتي ورق مي زدي تا بهترين ها شونو انتخاب كني ولي حالا تعداد كل كتابهايي كه تو يه سال خوندي بزور به سه تا مي رسه ) . ولي فوتبال رو حتما بايد ديد ، كار دوم هم در راه است هر چند كه هفته اي فقط 5 ساعت وقتتو بگيره ،اينجاس كه بايد بگي : هفته اي دو ساعت ،فقط بذاريد هفته اي دو ساعت بيشتر بخوابم . نوشته شد توسط م م بزرگ 11:02 PM | Wednesday, June 11, 2003
٭ ...
........................................................................................صداي بلند ، صداي خيلي بلند ، فرياد ، هوار ... عشق وسودا وهوس در سر بماند
صبرو آرام و قرار از دست رفت
نوشته شد توسط م م بزرگ 3:22 AM | Tuesday, June 10, 2003
٭ ...
........................................................................................دستاشو خم كرده بود نمي دونم چرا رو پشت مچش فشار اورد تا بتونه بلند شه ، هركدوم از مچ هاش كلي باد كرده بود ! خيلي آروم آروم و در حالي كه داشت كمي ناله مي كرد تونست نصفه نيمه رو پاهاش وايسه ، تند تند داشتم مي رفتم تا به قرارم برسم و دير نكنم . ولي نا خواسته قدم هام شل شد . تو اون چهارراه خيلي شلوغ يه بادكنك فروشه هم ميخ طرف شده بود،نمي دونم شايد داشت آينده خو دشو مجسم مي كرد ...ماشين هاي پشت چراغ هم داشتن زياد وزياد تر مي شدن . ديگه كامل وايساده بودم ، همينطور محو تماشاي طرف كه چن قدم ديگه كه برداشت باز هم مجبور شد بشينه ، دوباره مچهاي باد كرده اشو موقع نشستن حايل كرد . لرزيدم يعني اون الان كجاس ؟ تو چه فكريه ؟ داره به دنيا ودوروبري هاش مي خنده يا داره درد مي كشه يا تو آسموناس و از هيچي خبر نداره . مي شد چند لحظه من هم حالشو مي فهميدم ؟ بجاي اينكه با اين حالت شق و رق و يه كيف سنگين بدو بدو برم سراغ يه جلسه با فلان رئيس دولتي در مورد فلان استاندارد و حواسم باشه كه سر راه يه آدامس بندازم بالا كه يه موقع دهنم بوي سيگار نده ، اينو ببين با دنيا چه جوري تا مي كنه ... سنگيني كلي نيگاهو رو خودم حس كردم ، خيلي از راننده ها بجاي اون حواسشون به من بود كه وسط اون شلوغ پلوغي وايساده بودمو و ميخ طرف شده بودم . خودمو جمع و جور كردمو و بدو بدو ادامه دادم در حاليكه هنوز همونجا روبروي اون ، جا مونده بودم . نوشته شد توسط م م بزرگ 3:27 AM | Monday, June 09, 2003
٭ دمشان گرم وسرشان خوش باد...
........................................................................................ملت هم فارغ التحصيل ميشن ، ما هم فارغ التحصيل شديم . نوشته شد توسط م م بزرگ 9:45 PM | Saturday, June 07, 2003
٭
........................................................................................كاراي غير تكراري حال ميده هر چه قدر هم كه سخت باشه مثه اثاث كشي ! حتي اگه سه روز تعطيلي رو مجبور شي به جابجا شدن بگذروني ، حتي اگه فرصت مرور كردن خاطراتي رو كه حمل ونقل مي كني نداشته باشي ، حتي اگه ببيني روپيام امروزهاي نازنينت آب ريخته وخراب شدن ، حتي اگه مجبور شي ساعت 4 بعداز ظهر نهار بخوري ، حتي اگه وانت امانتي رو بمالي به در وديوار، حتي اگه سه نفري وسط راه پله با يه تلوزيون 70 ،80 كيلويي ولو شين رو زمين و دست آخر اينكه امروز تازه بتوني بشكن بزني ( آخه انگشتات ياري نمي كردن ) ، آره اثاث كشي كنار چهارتا رفيق باحال و يه ادم باحال تر ! حال مي ده . من چه سبزم امروز... نوشته شد توسط م م بزرگ 4:40 AM | Monday, June 02, 2003
٭ بزرگ قاط مي زند
........................................................................................آخه آدم حسابي ، اين هم شد كار كه ساعت يك شب بشيني با اسكوتر! گريه كني ؟ بلند شو كارمند بد بخت ، بجاي خوندن جهان فوتبال و گريه كردن با گانز و اسكوتر برو بخواب ، فردا هم مي خواي دوباره يه برگه مرخصي ديگه بذاري جلو رئيست ؟ برو بخواب ، برو بمير . پي نوشت : اگه گريه هات ناقص موند مي بيني كه تو خوابت هم داري گريه مي كني . نوشته شد توسط م م بزرگ 12:26 AM | Saturday, May 31, 2003
٭ كاش مي توانستم براي آن پيرزن كه درد پاهايش را هميشه پنهان كرده ونگران جهيزيه دخترش است ،كاري بكنم گرچه آنها هيچ وقت نگران نان شبشان نيستند .
........................................................................................كاش مي توانستم براي دوستي كه ديگر بين ما نيست ، يك خط تلفن تهيه كنم ، اوهم سر گرسنه به بالين نمي گذاشت . كاش مي توانستم براي آن دختري كه بدون داشتن كامپيوتر به المپياد راه يافته است ، يك سيستم تهيه كنم. كاش مي توانستم براي آن پسر بچه اي كه چندين وچند سال است شوق ديدن دريا را دارد چند بليط تور تهيه كنم. كاش مي توانستم تمام انسانهاي دايره اي ! را هول بدهم . كاش مي توانستم براي كساني كه نمره اشان 9 است يك نمره ديگر بگيرم تا قبول شوند( من با كساني كه 2و 3 هستند كاري ندارم ) . كاش مي توانستم بجاي آنكه تاريكي را لعنت كنم ، شمعي بيفروزم . نوشته شد توسط م م بزرگ 4:27 AM | Wednesday, May 28, 2003
٭ گاهي اوقات حق به حق دار مي رسد
........................................................................................جام باشگاههاي امسال هم تمام شد ، گرچه خيلي دوست داشتم بارسا تو فينال ميلان رو له مي كرد ، ولي خوب بين ميلان ويووه من مسلما طرفدار ميلان هستم . هرچند الماس سياه بارسا رو روي نيمكت نشونده باشند . انصافا از درخشش بوفون وديدا هم نميشه گذشت .
نوشته شد توسط م م بزرگ 9:07 PM | Tuesday, May 27, 2003 ........................................................................................ Saturday, May 24, 2003
٭ بزرگ بيمار مي شود !
........................................................................................خاطر خيلي از عزيزان مانده كه چندي پيش " اكسير" امراض وبلاگي را برشمرد ، خواندن مجدد آن خالي از لطف نيست ضمن اينكه من هم فكركنم كه موفق شدم مرض آخري را بگيرم ! خوش آمدي ساحل افتاده . امروزه پس از شيوع موج جديدي در حوزه ي اينترنت به نام وبلاگ و وبلاگ نويسي، شاهد امراض گوناگوني هستيم كه توسط اين موج جديد اپيدمي شده اند. البته اين امراض فقط گريبانگير وبلاگنويسان و وبلاگبازان بوده و هيچ ضرري براي ساير ابناء بشر ندارد. لذا بر آن شديم تا چند نمونه از اين امراض را به همراه نشانه هاي باليني و در بعضي موارد، همراه با درمانشان به شما معرفي كنيم. (جلوي هر بيماري، نام علمي آن بيماري هم ذكر شده است.) *** در ابتدا سه بيماري شايع كه اين روزها بيشتر ديده مي شوند را معرفي ميكنيم: 1- ياس وبلاگي Weblog Madness يكي از بيماريهاي شايع اين روزها بوده و به نوعي به سراغ همه خواهد آمد. اين مرض دلايل زياد و گوناگوني دارد كه در اين مجال نمي گنجد ولي به طور خلاصه عبارتست از رسيدن وبلاگنويس به اين جمله كه: «وبلاگ مينويسم كه چي؟» ممكن است عده اي از بيماران براي اين سوال خود به جوابي برسند و عده اي ديگر به جواب نرسند. درمان: درمان قطعي نداشته و فقط بايد به بيمار فرصت و زمان داد تا به جواب برسد يا نرسد. 2- حك شدگي Hacked اين بيماري به دو صورت واقعي و مجازي امروزه بسيار رواج يافته است. در صورت واقعي بودن، وبلاگ توسط هكري هك ميشود. حال ممكن است هكر خوش انصاف بوده و فقط يادداشت كوچكي بگذارد و يا ممكن است بدجنس بوده و فاتحه وبلاگ را بخواند. در نوع مجازي، خود وبلاگنويس براي ازدياد تعداد ويزيتورهايش كه ناشي از بالا رفتن نمك خونش ميباشد، مثلا وبلاگ خود را به صورت يك وبلاگ هك شده در مي آورد. ممكن است در اين نوع هك شدگي مجازي، گند قضيه بعدا در بيايد و آبروي وبلاگنويس براي هميشه برود. درمان: براي درمان هك شدگي واقعي، رعايت مسايل ايمني و براي درمان هك شدگي مجازي، خنديدن به وبلاگنويس با نمك توصيه ميشود. 3- مردن Dieing اين مرض نيز اين روزها بسيار شايع شده و عبارتست از مردن وبلاگنويس. مانند مورد قبل به دو صورت واقعي و مجازي ديده ميشود. درمان:در صورت مردن واقعي، چون مرگ حق است و هنوز هيچ درماني براي آن پيدا نشده، خدا وبلاگنويس را بيامرزد. ولي درمورد مردن مجازي، وبلاگنويس براي افزايش تعداد ويزيتورهايش، دست به اين عمل كثيف ميزند و درمان آن گير آوردن نويسنده وبلاگ و كتك زدن او تا حدي كه واقعا بميرد، ميباشد. 4- سرطان قالب Template Cancer اين بيماري ناشي از سردرگمي در ساخت قالب وبلاگ بوده و به طور قطع ميتوان گفت صد در صد وبلاگنويسان به آن مبتلا بوده، شده يا خواهند شد. اين بيماري به سه صورت ظاهر ميشود: الف) سردرگمي در ساخت قالب: كه اكثر افراد تازه كار در زمينه طراحي صفحه به آن مبتلا ميشوند. يعني براي ساخت قالب وبلاگشان دچار نوعي سردرگمي شده كه «چي بسازم» و «چطوري بسازم». ب) سنگيني قالب: كه بيشتر افراد نيمه مبتدي و نيمه ماهر با آن دست و پنجه نرم ميكنند و عبارتست از سنگين شدن وزن صفحه كه با خطوط اينترنت در ايران، ميشود گفت نوع حادي از سرطان قالب ميباشد. ج) ديوانگي قالب: اين نوع سرطان مبتدي و ماهر نميشناسد و به همه نوع وبلاگنويس حمله ميكند و عبارتست از طراحي ديوانه وار قالب كه هم خود طراح و هم بازديد كننده را ديوانه ميكند. براي درك بهتر اين مرض بهتر است به يك عدد اوتوبوس يا ميني بوس افغاني نگاه كنيد. اجق وجق، منگوله هاي آويزان، كاغذهاي رنگي فراوان، گلهاي مصنوعي رنگ و وارنگ و ... كه به ماشينهاي افغاني متصل هستند، مثال آشكاري از مرض ديوانگي قالب در دنياي بيرون است. درمان:درمان قطعي سپردن طراحي قالب به ?اردان و درمان مقطعي بي خيال طراحي شدن و استفاده از ساده ترين نوع قالبهاي آماده در بازار است. 5- كمبود مطلب Matlabless اين بيماري به سراغ تمام وبلاگنويسان آمده يا خواهد آمد و هيچ راه فرار و درماني به جز مرور زمان ندارد. اين بيماري ناشي از كم آوردن مغز نويسنده در نوشتن ميباشد. درمان: درمان قطعي نداشته و درمان مقطعي آن فقط دزديدن مطلب از ساير منابع مانند وبلاگها، كتابها، روزنامه ها، سايتها و ... ميباشد. 6- اشتباه تايپي Type Mistake مانند مرض فوق همه گير ميباشد و عبارتست از اشتباه تايپ كردن كلمات كه ناشي از حواس پرتي نويسنده ميباشد. نمونه هاي بارز اين مرض در وبلاگ عظيم «Hoder» به كرات ديده شده. درمان: فقط جمع كردن حواس پرت نويسنده ميباشد. البته بعد از پابليش كردن، امكان رفع اين بيماري وجود دارد و جزو بيماريهاي حاد شناخته نميشود. 7- اشتباه نگارشي Writing Mistake اين مرض فقط به سراغ عده ي خاصي از وبلاگنويسان مي آيد. آن عده كه سواد كافي ندارند. و به سه نوع اشتباه املايي، انشايي و نگارشي دسته بندي ميشود. درمان: درمان قطعي آن با سواد شدن نويسنده بوده و درمان مقطعي آن، گوش كردن به كامنتهاي ويزيتورهاي باسواد وبلاگ ميباشد. 8- افسردگي بي ويزيتوري Visitor Depress اين بيماري مختص وبلاگنويسهاي تازه كار بوده و عبارتست از افسردگي ناشي از بدون بازديد كننده بودن وبلاگ. درمان: درمان قطعي مرور زمان و درمان مقطعي آن استفاده از روشهاي مافيايي براي شناساندن وبلاگ به ديگران ميباشد. 9- افسردگي بي كامنتي Comment Depress اين مرض برخلاف بيماري فوق، به سراغ همه وبلاگنويسان مي آيد ولي براي هر وبلاگي درجه اش متفاوت خواهد بود و عبارتست از نديدن پيامهاي ديگران در بخش نظرسنجي. يكي از عوامل بروز اين بيماري، ننوشتن مطالب «كامنت برانگيز» در وبلاگ ميباشد. يعني مطالبي نوشته شود كه ويزيتور حرفي براي گفتن نداشته باشد. درمان: درمان قطعي آن نوشتن مطالب كامنت انگيز و درمان مقطعي آن حذف سيستم نظرخواهي براي نديدن كامنتهاي نوشته نشده است. 10- اشتياق براي شناخته شدن To be known Madness اين بيماري مختص تازه كارها بوده و عبارتست از به هر دري زدن وبلاگنويس براي شناخته شدن در مجامع وبلاگي. در اين بيماري نويسنده خود را به در و ديوار و آب و آتش ميزند تا شناخته شود. در مراحل حاد اين بيماري نويسنده سعي در شناساندن اقوام و خويشان و دوستان و همسايگان و حيوانات و ... خود دارد. درمان: درمان قطعي مرور زمان بوده و درمان مقطعي آن توسل به زور يا شبكه هاي مافيايي براي شناساندن خود به جهانيان ميباشد. 11- اشتياق براي شناخته نشدن To be unknown Madness برخلاف بيماري قبل، اين مرض به سراغ وبلاگنويسهاي كهنه كار مي آيد. يعني ايشان دوست ندارند ديگران ايشان را بشناسند. اين بيماري فقط درمورد وبلاگهاي سكس و سياسي قابل توجيه بوده و در ساير موارد به نوعي «قرطي بازي» تشبيه ميشود. درمان: مخفي كاري و مواظبت بيشتر از اندازه از لو نرفتن آمار مريض در مجامع وبلاگي. 12- ديد و بازديد زدگي Visiting Madness اين مرض مبتدي و ماهر، تازه كار و كهنه كار، معروف و غير معروف و... نشناخته و به سراغ همه وبلاگنويسان مسئول و متعهد به مباني اخلاقي و آداب معاشرت مي آيد. به معني آنكه وبلاگنويس خود را موظف ميداند در هربار كانكت شدن به سراغ وبلاگهاي آشنايان و دوستان رفتن و يا براي ويزيتورهايي كه برايش كامنت گذاشته اند، در وبلاگ خودشان كامنت بگذار. درمان: درمان قطعي اين بيماري صبر و حوصله و ادامه دادن اين بيماري بوده و درمان مقطعي آن بي خيال آداب معاشرت شدن ميباشد. 13- روان پريشي سرور Server Madness اين بيماري به سراغ صد در صد وبلاگنويسان آمده يا خواهد آمد و عبارتست از خرابي سرويس دهنده وبلاگ يا سرويس دهنده خط اينترنت. و به معني خراب شدن وبلاگ است. در اين حال نويسنده وبلاگ دچار نوعي روان پريشي شده كه ممكن است بسيار خطرناك باشد. درمان: هيچگونه درماني نداشته و فقط بايد همه چيز را به خدا واگذار كرد. 14- ذوق زدگي Madnessism اين مرض گريبانگير وبلاگهاي جوان و نوپا بوده و عبارتست از دچار ذوق زدگي مفرط شدن ناشي از لينك دادن يك وبلاگ معروف ماند «Hoder» است. درمان: در كتب قديمي براي درمان اين بيماري، محلول «آب و قند» توصيه شده است. 15- آويزان شدگي Delangounism اين مرض نيز مانند مورد قبل به سراغ تازه كارها آمده و به نوعي مرحله اي عقب تر از بيماري فوق ميباشد. عبارتست از آويزان شدن از وبلاگهاي معروف براي لينك دادن به وبلاگشان. درمان: تنها درمان پيشنهادي براي اين بيماري ادامه دادن به آويزان شدن است. 16- رو در واسي زدگي Face to Face به سراغ همه بلاگنويسان آمده و عبارتست از درون رو در واسي قرار گرفتن نويسنده براي لينك دادن و گذاشتن لوگوهاي وبلاگهاي دوستان در وبلاگ خود به طوريكه حاشيه وبلاگ از خود وبلاگ شلوغتر ميشود. درمان: درمان قطعي آن ادامه دادن به لينك دادن به ديگران و نماندن جايي براي مطالب خود نويسنده بوده و درمان مقطعي آن زدن خود به كوچه علي چپ و پر رو بازي در آوردن و لينك ندادن به ديگران است. 17- تعارف بازي Here you areism اين مرض گريبانگير وبلاگهايي ميشود كه بيشتر از يك نويسنده دارند و عبارتست از تعارف بين نويسندگان در نوشتن مطلب كه ممكن است به نوشته شدن هيچ مطلبي در مدت زمان طولاني بيانجامد. درمان: درمان قطعي آن زمانبندي كردن نوشتن ها و يا داشتن يك مدير قدر و قلدر براي دستور دادن به نويسندگان است و درمان مقطعي به دوش كشيدن جور ديگران توسط مظلومترين نويسنده ميباشد. 18- كل كل Kal Kal همانطور كه از اسم اين بيماري مشخص است، به معني كل كل نويسنده وبلاگ با ساير وبلاگهاست و تا حدي كه به عفت خانم عمومي آسيبي وارد نشود مشكل ساز نبوده، بلكه بسيار مفرح نيز ميباشد. درمان: چون اين بيماري ضرر رسان نيست، بهتر است درمان نشود و بيماري ادامه داشته باشد. ??- خرابي كنتور Counter Error كه بسيار واضح بوده و از عوارض آن خرابي اعصاب نويسنده ميباشد. درمان: عوض كردن فوري كنتور 19- هاست ماندگي Host Error بيشتر براي افرادي كه از هاستهاي مجاني استفاده ميكنند پيش آمده و باعث خرابي فايلهاي موجود در هاست مانند لوگوها، عكسها، موسيقيها و ... ميشود. درمان: درمان قطعي خريد يك هاست خوب و درمان مقطعي صبر و يا عوض كردن هاست با هاست مجاني ديگر است. 20- زوج يافتگي Coupleism اين بيماري نيز به سراغ اكثر وبلاگنويسان آمده يا خواهد آمد. در اين بيماري نويسنده بعد از مدتي نوشتن، پي ميبرد كه براي افزودن جاذبه هاي توريستي در وبلاگش احتياج به زوج يا زوجه اي كه كمكش نمايد، دارد. اين بيماري به دوصورت واقعي يا مجازي ظاهر ميشود كه يا زوج، يا زوجه واقعي بوده و يا زاييده تخيل نويسنده اوليه ميباشد. نوع حادتر اين بيماري به صورت استفاده از فرزند (حتي هنوز به دنيا نيامده)، پدر، مادر، خواهر، برادر و ... است. درمان: براي اين بيماري هنوز درماني پيدا نشده. *** خوب... فعلا به همين تعداد از بيماريهاي شناخته شده و معروف وبلاگنويسان بسنده كرده و مابقي را در آينده توضيح خواهيم داد. تذكر: اگر شما در خود پي به اين بيماريها برديد، توصيه ميكنيم كه به درمانهاي معرفي شده اكتفا نكرده و خود نيز به دنبال روشهاي جديد درماني باشيد. نوشته شد توسط م م بزرگ 2:48 AM | Wednesday, May 21, 2003
٭ ...
دو سه باري دستي به شكمش زد ،ديگه چاق شده بود ، پشت صندليش جابجا شد و يه حركت كششي واسه رفع خستگي . تو مرز سي سالگي بود ، جلو سرش كمي خلوت شده بود ، از موقعي كه فهيمه هم ازدواج كرده بود ديگه اين فكر لعنتي ازدواج ولش نمي كرد ،اين روزا به در وديوار گير مي داد . تا چند وقت پيش خيلي محكم مي گفت كه اگر يه زماني انقدر خر بشه كه زن بگيره ، حماقت بچه دار شدن رو هرگزنمي تونه قبول كنه . مگه بچه پرورشگاهي چه عيبي داره ، بزرگش كه بكني انگار از اول بچه خودت بوده ،مگه همخوني تشعشع محبت صادر ميكنه ؟! ولي الان مثل خر تو گل مونده بود . اون اوايل وقتي يكي از دوست دختراش ازدواج مي كرد اگه از اون دم دستي ها بود كه هيچ واگه از اون جدي ها بود يه مدتي حالش تو قوطي بود وبعدش افراد جديد ودلايل محكمي كه واسه ازدواج نكردن مي آورد آرومش مي كردن ، ولي تو اين ده سال ديگه n تا دوست عوض كرده بود ، حالا مي خواست رابطه هاي كم و عميقي داشته باشه ، جديدا اگه سراغ كسي ميرفت با اينكه مي دونست درست نيست ولي رابطه شو تا اوج اوج بالامي برد. اكثر دوستاش ازدواج كرده بودن وسطح را بطه شون با اون خيلي پايين اومده بود . فهيمه مطلقه بود و چند سالي با هاش مونده بود ولي بالاخره رفت ، نمي تونست اينجوري وتا آخرعمر با اون بمونه ، با تمام وجود دلش نمـي خواست فهيمه بره ولي نمي نونست سيستم شو عوض كنه واز طرفي هم مي دونست واسه فهيمه اين طوري بهتره ،كلي هم تشويقش كرده بود. دوباره رو صندليش جابجا شد وصفحه بلاگشو بازكرد. نوشته شد توسط م م بزرگ 4:45 AM |
٭ با كوندرا حال نمي كني ؟ غلط مي كني !
........................................................................................معرفي يك كتاب از ميلان كوندرا . نوشته شد توسط م م بزرگ 4:37 AM | Tuesday, May 20, 2003
٭ آهاي مردا!
........................................................................................سوال مسخره ايه ، ولي اگه مجبور بوديد جاي يه زني بوديدچه كسي رو انتخاب مي كرديد ؟ترجيحا شخص انتخاب شده زنده باشد ! (از خانم ها اين سوال رو نمي پرسم چون انتخاب هاي زيادي دارند ) نوشته شد توسط م م بزرگ 5:48 AM | Saturday, May 17, 2003
٭ بازي
چند سال پيش اعضاي كازينو چهارده ! (cosino 14 ) در مقر اصلي كازينو (زيرزمين منزل بزرگ) مشغول بازي بودند ، رسالت اين گروه اين بود كه طلوع آفتاب را ببينند و بعد بخوابند ، دنبال راهي مي گشتند كه چطور زمان را بكشند، زندگي را كوتاه كنند ، جز صداي ورق و ضبط قراضه اي كه با وزوز فراوان آهنگ ها را پخش مي كرد صداي ديگري به گوش نمي رسيد والبته هر چند جلسه در ميان گپ هايي هم زده مي شد . يك شب حين بازي اختلاف نظري پيش آمد ودو نفراز اعضا بد جوري با هم به كل كل افتادند ، تا اينكه كار جدي جدي بالا گرفت و داشت به تعطيلي بازي آن شب مي انجاميد كه ديگر اعضاي كازينو با پادر مياني سعي در آرام كردن اوضاع داشتند و يكي از آنها عنوان كرد :"بي خيال ديگه ، انقدر سخت نگيريد" كه يكي از طرفين مخاصمه خيلي جدي گفت : "بابا ، زندگي نيست كه بي خيالش شيم . داريم بازي ميكنيم " . يك لحظه همه ساكت شدند . راست مي گفت اين جريان براي مان خيلي جدي تر ازبودن بود . از آن دوران تا كنون سعي در حفظ جديتم در بازي هاي مختلف داشته ام ، اين كه حرف فيلم را مي زنم يا طرفداري اين وآن را مي كنم يا يك فعاليت علمي يا اسنوكر يا اينكه از رفتن فاولر از ليورپول غصه مي خورم ! اينها جدي است ؟ عميق است ؟ واقعا وجود وعدم همه اين چيزها برايم چه اهميتي دارد ؟ نمي توانم همه اشان را مسخره كنم ؟مي دانيد كه در چند دقيقه مي شود از والاترين ارزشهاي روحاني تا پايين ترين مسائل مادي را به لجن كشيد . اگر بازي نكنم چه كنم ؟ هرروز بگويم از زندگي خسته ام ، حوصله ادامه دادن ندارم ، ديگر حال كلاس سه تار راندارم، نمي دانم چرا وبلاگ مي نويسم ونمي دانم چرا وچرا وچرا ... و باز هم خسته ام و نمي دانم. من بازي مي كنم و فقط همين را ميدانم كه تو را دارم . نوشته شد توسط م م بزرگ 4:33 AM |
٭
........................................................................................محبت هاي بي شماري نسبت به من داري . اما آن انتظار سر خيابانت تا وقت ورود من به خانه خيلي مي چسبد ، مخصوصا اينكه وانمود مي كني كه رفته اي . نوشته شد توسط م م بزرگ 12:28 AM | Wednesday, May 14, 2003
٭ در حاشيه باخت رئال ومحروميت ندود
مصداق بارز " اشغل الظالمين بالظالمين "
نوشته شد توسط م م بزرگ 10:27 PM |
٭ براي اين روزها
........................................................................................اگر نمي تواني اجاره را بپردازي با قلبي پرغرور دنبال كار برو ، وبه ياد داشته باش ،عشق من ،كه من با توام مابا همديگر بزرگ ترين ثروتي هستيم كه بر روي زمين انباشته است !!!! " پابلو نرودا " نوشته شد توسط م م بزرگ 2:25 AM | Monday, May 12, 2003
٭ كوري ساراماگو را به سه بخش تقسيم كنيد ، بعد از هر قسمت فيلم هاي مالنا ،تخم هيولا و اتوبان گمشده را ببينيد . حالتان چطور است ؟
........................................................................................پي نوشت :
و صد البته تخم هيولا با حضور جيگر بلا منازع هالي بري ! نوشته شد توسط م م بزرگ 2:36 AM | Saturday, May 10, 2003
٭ نمايشگاه كتاب 1
........................................................................................چهار تا دوست با هم ميروند نمايشگاه ، روي چمن ها يك جاي دنج مي نشينند چاي و سيگار و گپ و دردودل . بدون ديدن حتي يك غرفه نمايشگاه را ترك مي كنند . كتاب بهانه بود ، انسانم آرزوست . نمايشگاه كتاب 2 بالا خره يه غزليات سعدي خوب پيدا كردم با چاپ نفيس وقيمت مناسب ، با تشكر از انتشارات مير دشتي . وچند تاي ديگه به ترتيب كيفيت چاپ از نشرهاي فكرروز ، ققنوس ، كومش ، گنجينه و همراه . و كتابهاي ديگه اي تو مايه شش سيگما ! spc , doe و اين چرت وپرت ها ! نوشته شد توسط م م بزرگ 9:51 PM | Thursday, May 08, 2003
٭ دنيا !!
........................................................................................خانم تهراني ، يك وقت اين اجازه را به خودت ندهي كه احساس بازيگري كني وفكر كني مي شود اسم شما را كنار نيكي كريمي يا حتي ليلا حاتمي آورد، تا كي مي خواهي قرمز و شوكران و خودت ! را تكرار كني ؟ آقاي بصيري يا نصيري ، نميدانم (كارگردان ) تكنيكت منو كشته ! مخصوصا آن صحنه اي كه پسر حاج عنايت در آينه به پدرش بد وبيراه مي گويد ، آدم ياد صحنه مرگ پدر جودي فاستر در فيلم " تماس " مي افتد ، اصلا اين رابرت زمه كيس بايد بيايد محضر جنابعالي دوره تكنيك هاي سينمايي بگذراند . همه اينها يك طرف آقاي توحيدي از شما انتظار نداشتيم ، انصافا به اين مي شد گفت فيلنامه ، دست مريزاد ، پرداختن به شخصيت هايي كه جواني نكرده اند وبعدا يادشان مي افتد ، قبلا خيلي خيلي بهتر بيان شده اند. مارال وحتي مرد باراني اوضاعشان صدها بار بهتر از اين كاراكتر حاجي شما بود ، خلاف عرض مي كنم ؟ دنيا فيلم آزار دهنده اي بود، از سكانس هاي آبكي پارتي وپاياني (بابا صد افرين به قادري ! ) و ... كه بگذريم،اين نمايش مزخرف ريا و تقابل سنتها ديگر خيلي مزخرف بود ، الان ديگر براي نسل جديد بودن يك پسر ودختر جوان در يك " خانه خالي " حل شده و نخواندن نماز صبح گناه نيست و محرم ونامحرم بي معني است . آهان فهميدم . مميز محترمي هم كه خانه اي روي آب را اخته كرد موهاي مدل مصري هنرپيشه محترم زن اين فيلم را نديد ويا آن را مجاز شمرد . القصه اين هفته نامه هايي كه حوادث مي نويسند و صفحه اولشان يك كلوز اپ از بازيگران زن است ، دنيا يك همچون چيزي بود شايد هم بدتر ! بهترين قسمت سينما رفتن ديشب كمي قدم زدن در هواي بهاري وآن هويج بستني بود كه خيلي چسبيد . نوشته شد توسط م م بزرگ 4:47 AM | Tuesday, May 06, 2003
٭ با بيژن نجدي حال نمي كنين ؟!
........................................................................................شب سهراب كشان از مجموعه " يوزپلنگاني كه با من دويده اند " نوشته شد توسط م م بزرگ 11:13 PM | Monday, May 05, 2003
٭
تن داغ و غوطه خوردن در آب تن داغ وپك عميق تن داغ و همهمه يك ميدان شلوغ تن داغ و موهومات تن داغ وميهماني تولد يك نوزاد تن داغ و دويدن براي ديدن يك دوست قديمي آن طرف چهارراه تن داغ ، مخ داغ ، هواي داغ تن ودست داغ تو . نوشته شد توسط م م بزرگ 11:09 PM |
٭ چند فيلم ديگر
........................................................................................* about a boy : از اين هيو گرانت خوشم نمياد ، با اين تعاريفي هم كه از فيلم شنيده بودم انتظار خيلي بيشتري داشتم ولي خوب با DVD چسبيد . * billy bath gate : هافمن عالي ، بروس ويليس رد گم كني ! و نيكول جون كه تو اين فيلم بد قاطي است ( ماجراي آشنايي بيلي جوان با يك دار ودسته گانگستري و عاشق شدن او نيكول را .) * lord of rings 2 : سردرد ! * yaya sisterhood : براي آنها كه با داستان هاي خانوادگي وخوبي وخوشي وخوشگلي و نانازي و .. اينها حال مكنن بد نيس با بازي سيدني بالاك . * kama sutra : فكر كنم اولين فيلم هندي بود كه در دهه اخير ! ديده بودم . با پاياني غير هندي . * واما besevair dogs : تارانتينو ، تارانتينو ديوانه ام مي كني . در اين مقال نمي گنجد! باشد در ويژه نامه تارانتينومي نويسم . نوشته شد توسط م م بزرگ 10:52 PM | Sunday, May 04, 2003
٭
........................................................................................اول دلم را صفا داد ، آئينه ام را جلا داد آخربه فاك فنا داد عشق تو خاكستر من نوشته شد توسط م م بزرگ 5:11 AM | Saturday, May 03, 2003
٭ .
........................................................................................گاهي اوقات عوض اينكه براي راحتي ، يه مشكل بزرگ رو به اجزاي كوچكتر تقسيم كنم چنان مشكلات كوچيكو با هم قاطي مي كنم كه ديگه هيچ كدوم قابل حل نيستند ! نوشته شد توسط م م بزرگ 12:49 AM | Thursday, May 01, 2003
٭ درود بر محمد
........................................................................................من درزندگی به سه چیز عشق می ورزم : نماز ، عطر ، زن . واقعا نظرتان در مورد یک چنین انسانی چیست ؟! قصد ندارم ضعفها یا قوتهای او را بشمارم یا بخواهم بحثی راجع به الهی بودنش بکنم . ولی می خواهم بمناسبت سالمرگ او یکی از جملاتش را که در برخی عملکردهایم بسیار موثر بوده است بیان کنم : "نشستن نزد کسی که به او اعتماد دارم ،از عبادت یکسال برایم اطمینان بخش تر است ." نمی گوید ایثار دیدن ، کمک گرفتن و نه حتی درددل کردن ، فقط نشستن . به همین سادگی . اطمینان بخش تر از عبادت یکسال ( کار ندارم که عبادت محمد ارزشمندتر از عبادت دیگری است یا خیر) شما فرض کنید عبادت یکسال یک انسان معتقد به یک معبود ، همین و بس . خیلی انرژی گذاشته ام تا از این همنشین ها داشته باشم و فکر می کنم موفق هم بوده ام . مدیون توام محمد ، درود بر تو . نوشته شد توسط م م بزرگ 6:22 AM | Wednesday, April 30, 2003
٭ بي مزه گي هاي آخر هفته
........................................................................................ديوانه فوتبال ، شركت وهمكاران وقاه قاه ، آخ ماشينم ، شرح صادقانه جزئيات اتفاقات روزانه وديگر هيچ ولي هرروز به او سر مي زنيم . نقل قول ، كمي ماجراهاي خانوادگي ،فوق العاده موجز هنگام عصبانيت ،نقل نتايج روابط انساني ، گاهي قرارهاي وبلاگي ، آهنگي دلچسب و خدا نوبهار را آفريد، باز هم نقل قول !: يه عالمه مرسي . قاطي پاطي ، خوش قلم ، خودمو مي كشم ، آوار... صريح وبي پرده در دفترچه ممنوع ، خانم كوئيلو ! اينجا هم در محضر استاد. گره هاي قديمي ، گره هاي جديد ، پيچ در پيچ و انسان دوست جديدا كه از نخ عراق و امريكا وبچه هاي جنگ اومده بيرون خيلي باحال شده ، بقول يه بنده خدايي وبلاگي عميق ، غرق نشويد ! ارباب حلقه ها ، استاد بيرون كشيدن مسائل بزرگ از دل اتفاقات كوچك ( همان بزرگ كردن چيزهاي كوچك ) ، جديدا از مخابرات تقاضاي قطع CALLER ID كرده است ، در تنگناي شهوت و .. گاهي اوقات همين جا ميخكوب مي شويد ، برنده تمشك طلايي بهترين نظرات . خطرريزش گاو ، مخ يكيشون تو سكس ومخ اون يكي تو فرار از اينجا ، ساده وزيبا اميدوارم يكسالگيشو ببينم ! اگه طلبكارابذارن، قلم به مزد حيف بند اين با بالايي فرق ميكنه يه خورده بندش خطريه اينها رو هم نيميتونيد از favorite حذف كنيد : راننده تاكسي ، كوچه رند ، ديوانه از قفس پريد ، لبو فروش ، چخوف منو نديدي ، دلتنگستان و عده اي بلاگ ديگر . نوشته شد توسط م م بزرگ 1:04 AM | Monday, April 28, 2003 ........................................................................................ Saturday, April 26, 2003
٭ نمي خواهم در جواني انتظارمرگ را بكشم
ميزان پيشرفت ورشد خودم را درده سالگي، پانزده سالگي ، بيست سالگي و بيست و پنج سالگي درك مي كنم . تفاوت بزرگ بيست ساله وبيست وپنج ساله از زمين تا آسمان است ولي چند سال اخير كشف جديدي نكرده ام ، احساس بزرگ شدنم محو شده است . تا چند سال پيش با تمامي سلولهاي بدنم احساس ميكردم دارم بزرگ مي شوم سرشار از اعتماد بنفس بودم (راستش اين اسم هم مال همان دوران است ) . هميشه با اين توجيه كه دارم وجوه جديدي از زندگي را لمس مي كنم به زندگي ادامه داده ام ولي امروز از آن روز ها كه با خود زمزمه مي كردم : رود رونده سينه وسر مي زند به سنگ يعني بيا كه ره بگشاييم وبگذريم و با تمام وجود به آن عمل مي كردم، آبگيري مانده است كه بدنبال خبر جديدي نيست ، و اعتقادش هم بر اين است . از امروز ديگر بايد صبح ها بروم سركار، بعداز ظهرها كمي استراحت، كمي خريد، كمي ...بازي و ..تا انتها همين است ، چشم انداز بهتري سراغ ندارم . اشتباه نكنيد تنهايي به من فشار نياورده است ، لذت هايم كمرنگ نشده اند ، مشكل خاص مالي ، جسمي يا ... ندارم ، سرگرمي هايي دارم خيلي بهتراز آنچه تصورش را بكنيد اما اينها شوق زندگي را در من برنمي انگيزد . وقتي برزگ چهل وپنج ساله يا بيشتر را تصور مي كنم كه تكاني نخورده است ،كه چيز جديدي در زندگي نيافته است دلم مي گيرد ، دلم سخت مي لرزد ، ديوانه مي شوم . اين فكر هر روز با من است ، هر روز. نمي خواهم در جواني انتظار مرگ را بكشم نوشته شد توسط م م بزرگ 4:09 AM |
٭ با بيشترين ولوم وكمترين سرعت ساعت سه بامداد
........................................................................................" ژينــــــــــــــــا " ... نوشته شد توسط م م بزرگ 2:10 AM | Tuesday, April 22, 2003
٭ واما سعدي عليه الرحمه
........................................................................................با با جان چه كشكي چه پشمي چه بزرگداشتي ، بخدا حال آدم گرفته مي شه وقتي يه جلد شكيل غزليات سعدي پيدا نمي كني در حاليكه هزارو شونصد جور غزليات حافظ هست . سعدي صادقه ، تو همه زمينه ها كار كرده ،بعدا كار هاشو انگولك نكرده ، جهانديده اس ، طراوت وشادابي بيشتر از آه وناله وعجز تو كارهاش پيداس ، عزيز دل منه ، حداقل هفتاد تا شاعر تخلصشونو بر وزن سعدي انتخاب كردن ، نا نازه . در چشم بامدادان، به بهشت برگشودن نه چنان لطيف باشد كه به دوست برگشايي از ايشون هم بابت نوشتشون ممنون . نوشته شد توسط م م بزرگ 4:31 AM | Saturday, April 19, 2003
٭ رجز خواني
پوست يووه را در نيو كمپ خواهيم كند . رئال اگر از چنگ فرگوسن كه اين روزها مي تازد وآن شوهر بي غيرت ويكتوريا ! جان سالم بدر ببرد قيمه قيمه اش ميكنيم ( كما اينكه ديشب متوقفشان كرديم ) ، هركه بر سر راهمان قرار گيرد پودر خواهد شد . ولي قهرمان نخواهيم شد ، ميدانم مي دانم. نوشته شد توسط م م بزرگ 11:01 PM |
٭ ...
........................................................................................پدر: من بتو ياد دادم اعتماد بنفس داشته باشي ، چه چيزها كه نديدي ، چه جاها كه نرفتي . پسر : اين ها جواب منه ؟ پدر: ( سكوت ) پسر : آخه عزيزم تو كه ادعاي روشنفكريت كون عالمو پاره كرده ، تو كه مثلا خودت يه عمر با اين جريان در گير بودي ، تو چرا اين گهو خوردي ؟ پدر: من جواب خاصي برات ندارم ، يه جورهايي جواب خاصي وجود نداره پسر : ولي من جواب مي خوام پدر: من الان فقط مي تونم ازت معذرت بخوام ، (با صدايي لرزان ) اين تصميمو من تنهايي نگرفتم پسر : خيله خوب بسه پدر: ( سكوتي طولاني ) سنت كه بالا رفت راحت تر با اين دنيا كنار مي آي . پسر : يعني راحت تر خودمو خر مي كنم، ها ! تو خودت الان راحتي ؟ پدر: نه ولي مي دونم اصل جريان تلاش وحركته . پسر : دانا ! خوشبخت ! پدر: كجا ميري پسر ؟ پسر : بينيم با . نوشته شد توسط م م بزرگ 10:45 PM | Friday, April 18, 2003 ........................................................................................ Wednesday, April 16, 2003
٭ عقده اي !
........................................................................................دوست دارم همه از من تعريف كنند . دوست دارم زير باران بستني بخورم . دوست دارم بر فراز بلند ترين كوهها برينم ، سيب بخورم ، هوار بزنم . دوست دارم بتوانم راحت پيپ بكشم ، هرجا كه دلم خواست دوست دارم فضولي كنم ، مست كنم ، روي زمين غذا بخورم دوست دارم دعاي كميل بخوانم و گريه كنم دوست دارم همه چيز را يكبار امتحان كنم دوست دارم از نزديك شاهد برد ليورپول باشم دوست دارم با مصطفي اسماعيل زمزمه كنم ، با حبيب فرياد بزنم دوست دارم با فشار دادن يك دكمه هر كه را دلم خواست بكشم ناتاليا گينزبورگ را دوست دارم دوست دارم با يك دوست در انتهاي يك شب سرد وباراني قدم بزنم دوست دارم براي يك چيز ارزشمند بميرم همه تان را دوست دارم خدا را دوست دارم. نوشته شد توسط م م بزرگ 2:36 AM | Tuesday, April 15, 2003
٭ نرم نرمك مي رسد اينك بهار
........................................................................................تف به قبر روزگار تف به قبر غنچه هاي نيمه باز تف به قبر دختر ميخك كه مي خندد به ناز ... خدايا از تو متشكرم كه مشكلات كوچكي را برايم پديد آورده اي . نوشته شد توسط م م بزرگ 4:56 AM | Monday, April 14, 2003
٭ هر كه خورد از جام عشقت قطره اي
........................................................................................تا قيامت مست وحيران خوشتراست
نوشته شد توسط م م بزرگ 4:36 AM | Sunday, April 13, 2003 ........................................................................................ Saturday, April 12, 2003
٭
دقيقه يك ، پاس هوشمندانه وبيرون پاي كلايورت ضربه اي از ساويولاي در اوج و... همين برايم كافي بود . نوشته شد توسط م م بزرگ 8:40 PM |
٭ پايان دلپذير
........................................................................................* با خوش بيني به وقايع نگاه شود . * تشابهات اسمي اتفاقي است . علي وزهرا همديگر را مي بينند ، بعد چه اتفاقي مي افتد ؟ خوب نيست ، آناهيتا وكامبيز ، ژيگولي شد ؟ چه فرقي مي كند : مسعود وندا همديگر رامي بينند : 1 - هردو عاشق يكديگر مي شوند ، با علاقه فراوان با هم ازدواج مي كنند ، هر دو شغل مناسبي دارند وفرزنداني خوب كه آنها را با تلاش ومحبت بزرگ مي كنند ، بادوستانشان هميشه در تفريح ومسافرت هستند و نهايتا مسعود وندا مي ميرند . 2 - ندا عاشق مسعود مي شود ولي مسعود علاقه خاصي به او ندارد ، روابط آزاد را مي پسندد دوست دارد ندا هم اينطور باشد . ندا خواستگاري به نام كامبيزدارد ولي نمي خواهد سنتي ازدواج كند واز طرفي عاشق است .ندا خيلي تلاش مي كند جايگاه خود را بدست آورد، گاهي اوقات به هر خواسته مسعود تن مي دهد . يك روز ندا مسعود راخوش وخرم با آناهيتا در سينما مي بيند ،سعي ميكند اهميتي ندهد ولي شب هنگام تصميم خود را مي گيرد ،تلفن را برمي دارد : الف ) به مسعود زنگ ميزند ، هرچه قرص آرامش بخش دارد مي خورد و مي ميرد . ب )به كامبيز زنگ مي زند و ... وادامه مانند بند 1 . 3 - مسعود شديدا عاشق ندا شده ولي ندا كامبيز را دوست دارد ، كامبيز پولدارتر است وماشين خوشگلي هم دارد ، مسعود خيلي سعي مي كند قلب ندا را تسخير كند ،خيلي، ولي بي فايده است .يك روز او را در حاليكه با كامبيز عاشقانه در حال قدم زدن هستند مي بيند، از شدت استرس روي زمين مي نشيند ،قلبش در حال انفجار است ،دلش مي خواهد هر دوشان را بكشد ، خودش را هم همينطور ولي توانش را ندارد . زهرا همكار مسعود است و ... ادامه مانند بند 1. 4 - مسعود وندا هيچكدام اهل عشق وعاشقي نيستند ، خانواده مسعود براي خواستگاري مي روند ، تشريفات معمول وازدواج . بعد از ازدواج يا علاقه شان به يكديگر صد برابر مي شود ( خودتان ماجرا را مانند بند 1 ادامه دهيد ) و يا آنكه به هم عادت مي كنند وزندگي معمولي ودست آخر مي ميرند . خوب اگرمي خواهيد مسعود وندا را مجرد نگاه داريد ، حزب اللهي يا ملحد، موسيقيدان چطور است ؟ فقير يا پولدار ... پايان دلپذير اين است : ندا ومسعود مي ميرند . نوشته شد توسط م م بزرگ 12:57 AM | Wednesday, April 09, 2003
٭ با اجازه ساحل افتاده
........................................................................................بوي بهار كه به مشامم مي خورد ياد مسافرت مي افتم، مسافرت هاي نوروزي با دوستان. مسافرت هايي كه برايم تعريف كننده انبساط خاطري بود كه تامدتها همراه من مي ماندند، حتي سال ها . ده سال تحويل را دور از خانواده در اين سفرها بوده ام ، از خانواده فراري نبودم ولي عطر نسيم خليج وهزار هزار ستاره ملتهب آسمان بشاگرد دلم را به گروگان گرفته بودند ، رهايم نمي كردند ( فكر ميكنم اوهم هنوز شيريني ابو موسي دوازده سال پيش زير زبانش باشد ). دو سه سالي است كه در اين سفرها شركت ندارم ، غير از مشغله هاي زندگي زوال و كمرنگي كه اين روياي زيبا را نيز در بر گرفته است كششي براي رفتن باقي نگذاشته . سنگر هايم يك به يك فرو ريخته اند . آري ، چيزي فسرده است در سينه ،در دلم . نوشته شد توسط م م بزرگ 2:17 AM | Tuesday, April 08, 2003 ........................................................................................ Monday, April 07, 2003
٭ ...
صداي لورنا درفضا جاري است . زن خسته از كار روزانه ومهمانهاي شبانه روي تخت دراز كشيده است. مرد دنبال چيزي مي گردد ، نامه نا فرستاده اي را پيدا ميكند ، بالاي سر زن مي نشيند و آرام آرام شروع به خواندن آن مي كند. زن كوسن دم دستش را روي صورتش مي گذارد . نامه در حال تمام شدن است ، ديگر سعي نمي كنند صداي گريه شان را مخفي كنند. مرد كوسن را به سينه اش مي فشارد و مي خوابد . نوشته شد توسط م م بزرگ 9:29 PM |
٭
........................................................................................از اولش مي دونستم كه روز روز ليورپول نيست ، ولي خوب چهار صفر اونم مقابل من يوها حتي اگه ده نفره تو اولدترافورد هم بازي كني خيلي زور داره . از اون اولش هم از اين سامي هيپيا خوشم نمي اومد بنظرم اصلا لياقت كاپيتاني ليورپول رو نداره . فاولر كجايي كه اوونت كشتن ! كلا اين فصل برام خيلي رله نبود ، اين از ليورپول اونم از بارسا .گرچه هنوز بارسا ممكنه تو باشگاههاي اروپا يه چيزي بشه و ليورپول با اين اوضاع نيوكاسل به ليگ قهرمانان برسه . نوشته شد توسط م م بزرگ 12:01 AM | Sunday, April 06, 2003 ........................................................................................ Saturday, April 05, 2003
٭ فيلم هاي امسال
........................................................................................عيد بالاخره فرصت شد يه چند تايي فيلم ببينم : * casino : اين اسكورسيزي يه مدتي كه از فيلمهاش ميگذره يه دلشوره اي مي كنه تو دلت ، من از فيلمهاش ميترسم .مخصوصا با اون صداي راوي داستان كه خودش استرس زاست ، مي دوني كه قرار نيست اتفاق سفيدي بيفته لامصب تو شاهكاري به نام " رفقاي خوب " مطلبو تموم كرده . يه نكته جالب كازينو اينه كه تو يه معامله دلال خلافكار كه يه ايراني است به رفيقش ميگه : معامله رو تمومش كن بره ! * untouchable : چند تا بازيگر معروف ( كاستنر ، شون كانري و دنيرو ) وپيروزي خوب ها و چند تا سكانس عالي كه بعداً ازشون كپي شده . * lolita : يه زمان هاي طولاني بخاطر فرار از فيلم هاي عشقي عمدا سراغ اين فيلم نرفته بودم ، از لحاظ داستان خيلي قابل پذيرش بود ، * calm dead : ژانري تكراري ( كنار هم قرار گرفتن يك زن ويك جاني ) وبازي نه چندان قوي نيكول جون ! * خانه اي روي آب : براي بار دوم، باز هم يه نيم ساعتي تو كوما بودي ، گر چه نسبت به نسخه اي كه دو سال پيش ديدم سكانس هاي حذف شده اي داشت ولي بنظر من فضا وحال كلي فيلم حفظ شده بود . ... واز اين بي خبري رنج مبر ، هيچ مگو نوشته شد توسط م م بزرگ 8:49 PM | Sunday, March 30, 2003
٭ ...
........................................................................................مرد : آيا تو هیچ به خانه تان احساس تعلق می کنی ؟ زن (با کمی تعمق ) : نه . هر وقت هم که در اين جاده هستم فقط ياد روزهايي می افتم که در اين راه با هم بوده ايم . مرد : عجب ء من هم هر وقت که به خانه پدری می روم اصلا اين احساس را ندارم که عمری در آنجا بوده ام . زن دست مرد را در دستش می گیرد . مرد قطره اشکی در گوشه چشمش احساس می کند ء وبغضی شيرين در گلو . نور ماشين هايي که از روبرو می آيند آزار دهنده است . نوشته شد توسط م م بزرگ 5:09 AM | Wednesday, March 26, 2003
٭
........................................................................................سال نو هم مبارك . اميدوارم امسال يه كم جدي تر به هزاري سبز فكر كنم . ايشالله امسال همتون زانتيا بخرين . مث خرس بخوابين، ريلكس ، اميدوارم . نوشته شد توسط م م بزرگ 3:34 AM | Tuesday, March 25, 2003
٭
داشتم از ترمينال غرب بيرون ميومدم زن ومردجواني روي چمن ها مشغول مشاجره بودند،زن فرياد مكشيد من نميام هركاري مي خواي بكن وسعي ميكرد بلند شود وبرود ومرد هم مانع ميشد وبه سر وصورت زن ميزد. مرد كلافه شده بود و دور خودش مي چرخيد .ديگر نمي ديدمشان ، يه چند لحظه اي مخم مشغول بود ولي ترجيح دادم با خودم زمزمه كنم : ژينا گل من ، گل خوشگل من ! ..( اوپديس ،اوپديس ) نوشته شد توسط م م بزرگ 11:36 PM |
٭ ...
........................................................................................زن : از چيزي ناراحتي ؟ مرد : آره زن : از چي ؟ مرد : از اينكه زنده ام . زن : كاري كه نمي توني بكني ، مي توني ؟ مرد : مي دونم ولي نمي تونم . نمي تونم گاهي اوقات ناراحت نباشم . هر دو لبخند مي زنند . نوشته شد توسط م م بزرگ 11:22 PM | Tuesday, March 11, 2003 ........................................................................................ Saturday, March 08, 2003
٭ چه كساني اينجا نيايند ؟
........................................................................................كساني كه نيم ساعت برايشان وقتي نيست . كساني كه غم نان ندارند . كساني كه جهنم نظم را به جهنم بي نظمي ترجيح مي دهند . كساني كه احساس گناه مي كنند . كساني كه هيچوقت حوصله نيچه يا راسل را نداشته اند . كساني كه حافظ را بر سعدي ترجيح مي دهند. كساني كه با "باشگاه مشتزني "حال نكرده اند . كساني كه با خط كشي ها خيلي مشكل دارند . كساني كه تا بحال نماز نخوانده اند . كساني كه تاكنون مخدري مصرف نكرده اند يا مشروب نخورده اند . كساني كه دنبال حرف هاي سياسي هستند . كساني كه دلشان به حال گداها مي سوزد . كساني كه فكر مي كنند ازدواج خوشبختي مي آورد . كساني كه به دعا اعتقاد ندارند . كساني كه از"راز نو" لذت نمي برند . كساني كه عرائض ! نمي خوانند. كساني كه فكر مي كنند بدشانسند . كساني كه فكر مي كنند در دنيا خبري هست . افراد زير 18 سال عده اي ديگر . نوشته شد توسط م م بزرگ 7:44 AM | Monday, March 03, 2003 ........................................................................................
|
غزلیات سعدی
:: گذشته ها ::
|