بزرگ |
Monday, March 30, 2015
٭
........................................................................................
فك كنم كمابيش همه چيزم تكرارى باشد و اين حرف هم ، ولى خوب به مناسبت اينكه ديشب با رفيقم حرفش را زدم اينجا را كمى خط خطى مى كنم ،
مغز حرفمان اين بود كه وقتى دو نفر ، زن و مردى ، با هر ميثاق و پيمان و هر فرمتى ، قرار مى گذارند عمرى كنار هم باشند ديگر هشتاد نود درصد زندگيشان را حتى شايد بيشتر از اين مقدار را به يكديگر اختصاص داده اند ، اما ولى سر آن كم مقدار باقى مانده چقدر ممكن است كلافه كنند يكديگر را ،
بعله آقا جان ، خانم جان ! بعله !
نيمه شب بارانى دهم فروردين ، شهر مقدس رشت ؛-)
نوشته شد توسط م م بزرگ 1:55 PM | Saturday, March 28, 2015
٭
........................................................................................
جيگر خودكشى كردن با هواپيما رو اصلا ندارم ، نميشه آدم با دوست داشتن خودكشى كنه ؟ با عشق ، محبت و اينجور چيزها ...
خود كشته طريق محبت !
#germanwings
نوشته شد توسط م م بزرگ 8:27 AM | Thursday, March 26, 2015
٭
........................................................................................
روزگاران وظايف مختلفى را براى ما در نظر گرفته است، ولى به جد يكى از مزخرف ترين آنها ، وظيفه لذت بردن از زندگى مى باشد !
شربتان مدام باد !
نوشته شد توسط م م بزرگ 10:36 PM | Wednesday, March 25, 2015
٭
........................................................................................
روزگاران عذاب هاى مختلفى در چنته دارد ولى به جد يكى از عذاب هاى اليم مورد وثوق ، نصفه ريدن است !
ريدمانتان كامل بادا ...
نوشته شد توسط م م بزرگ 4:03 AM | Monday, March 23, 2015
٭
........................................................................................
جويبار زندگى ما هم به مرداب كوچكى ريخت ...
( البته خيلى وقت بود ريخته بود، ما الكى دست و پا ميزديم! )
نوشته شد توسط م م بزرگ 10:49 AM | Friday, March 20, 2015 ........................................................................................ Thursday, March 19, 2015 ........................................................................................ Monday, March 16, 2015
٭
........................................................................................
همه زندگيمان شده است درفت ...
چه زمانى استفاده خواهد شد ، ندانم ، ندانم ، ندانم
نوشته شد توسط م م بزرگ 9:27 AM | Saturday, March 14, 2015
٭
كه سد بسى بستم ...
ز خشكسال چه ترسم، كه سد بسى بستم
نه در برابر آب ،
كه در برابر نور ،
ودر برابر آواز و در برابر شور ...
نوشته شد توسط م م بزرگ 11:47 PM |
٭
........................................................................................
عقب نشينى بزرگ
امروز بعد از بيست سال نارنگى خوردم ، بد هم نبود !
نوشته شد توسط م م بزرگ 12:29 PM | Friday, March 13, 2015
٭
........................................................................................
...
امروز عصر در راه رفتن به جواهر فروشى كذا ، ياد چفيه حاج كاظم بودم ، اصلا بالاى خيابون حافظ منو ياد آژانس شيشه اى ميندازه ، آخر شب الكى كانالها رو بالا پايين ميكردم ، كانال دو آژانس شيشه اى پخش ميكرد ، سكانس ارسال چفيه حاج كاظم ...
طاقت نيوردم تا آخرش ببينم .
جمعه بيست و دوم اسفند هزار و سيصد و نود و سه
نوشته شد توسط م م بزرگ 2:16 PM | Wednesday, March 11, 2015 ........................................................................................ Monday, March 09, 2015
٭
........................................................................................
پاس رعايت دل
اگر پيشينيان مى گفتند كه مثلا خدا روزهاى چهارشنبه كارى با اعمال آدميان ندارد ، و يا خداوند فقط تا عمق ١٠ مترى زمين به اعمال انسانها كار دارد ، پايين تر از آن خير و شر و گناه و ثوابى ثبت نمى شود، دنيا چه شكلى بود آنوقت ؟ چند درصد زندگى آدمها در آن بخش مى گذشت ؟ مسجدها و كليساها كجا ساخته مى شد ؟
آيا زندگى در عمق يازده مترى بدين معنا بود كه به خدا اعتقاد نداريم ؟ از خدا طلب كمك نمى كنيم ؟ و از همه مهمتر خدا را دوست نداريم ؟
( سراغ قسمتهاى كج و كوله مثال نرويد ، خودتان حالت دلپذيرتر و مطمئن ترى بسازيد ، مهم حريمى ست كه خدا را از زندگى خود به عقب رانده ايد )
آيا چنين خدايى را بيشتر دوست نداشتيد ؟
تصور كنيد لطفا
نوشته شد توسط م م بزرگ 1:10 PM | Sunday, March 08, 2015 ........................................................................................ Monday, March 02, 2015
٭
........................................................................................
نگذشتنى ها
استاد سلمانى : چه جورى بزنم آقا ؟
بزرگ : يه جورى كه چهره م شاداب بشه !
استاد سلمانى : ولله من ميتونم آخرش در حين اصلاح آهنگ شاد بذارم
بزرگ : پس سرم را سرسرى متراش !
--------
كافه چى : چى بيارم ؟
بزرگ : امروز ميخوام خيلى هيجان انگيز زندگى كنم ! نوشيدنى خيار سكنجبين بيارين.
كافه چى : با خيار سكنجبين هيجان زده ميشين شما ؟!!
بزرگ : اين روزها به چيز هيجان انگيزترى دسترسى ندارم.
مى خندند ، كوتاه ...
نوشته شد توسط م م بزرگ 11:58 AM |
|
غزلیات سعدی
:: گذشته ها ::
|