بزرگ

بزرگ آرشیو صفحه اصلی


Monday, February 08, 2010

٭
...
امان از اين سي و چند سالگي ، امان

آي آقايون امان ، آي خانومها امان !

|
........................................................................................

Wednesday, February 03, 2010

٭
بعد از دو سال واندي شايد هم كمتر كه همديگرو نديده بوديم بالاخره وسط يه روز شلوغ كاري ، اول شب رفتم خونشون .
نبودن زن و بچه اش . روزه سيگارمو شكوندم و نيشستيم گپ زدن از كار و زندگي و نحوه خريدن خونش و وا م وقسط و قرض و اين داستانها ... كه يهو ناخواسته يه چن دقيقه اي سكوت حكمفرما شد بينمون .
بعدترش ديدم كه داريم در مورد مرگ حرف مي زنيم . از اولش هم ما اهل حرف زدن در باره زندگي نبوديم . همين بود كه راحت تونستيم اين حرفها رو يكي دو ساعت ديگه ادامه بديم .
سبكتر رفتم خونه .

Labels:


|
........................................................................................

Home

غزلیات سعدی

Google

[Powered 

by Blogger]

:: گذشته ها ::
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com