بزرگ |
Monday, October 20, 2008
........................................................................................ Friday, October 17, 2008
٭
پرده اول زن : ریشت خیلی بلند شده ها ! کمی تحمل کنی میشی شیخ حسن جوری . زن : خوب یه خورده همت کن ! زن : خودتو رها کن ، پاهاتو آزاد کن . زن : راستی من با این سیستم کاریت مشکل دارم ها ، اگه کارمند بودی یه جایی خیلی زندگیمون منظم تر بود . پرده دوم مرد : از تعمیرگاه لپ تاپ زنگ زدن امروز. مرد: میگن حدود 180 تومن خرجشه ، اولش می خواستم بی خیالش شم ولی بالاخره گفتم تعمیرش کنن. مرد : چرا انقدر عصبی شدی حالا ؟ مرد : خوب من واسه کارم لپ تاپ لازم دارم . مرد : خوب ، اه ، خوب ... پرده سوم زن : شونه ات چرا قرمز شده ؟ زن : گردنت چرا کبود شده ؟ زن : این شغلتو کی میخوای عوض کنی ، پروازها الان خیلی نا امنه ، تو هم که تقریبا هرهفته پرواز داری . نوشته شد توسط م م بزرگ 2:26 PM |
٭
........................................................................................ یکی از اون چیزهایی که من حسرتش رو می خورم اینه که بتونم رو زمین بشینم و در حالی که تکیه دادم تلوزیون نیگا کنم . می دونین چی میگم ؟ نوشته شد توسط م م بزرگ 2:21 PM |
|
غزلیات سعدی
:: گذشته ها ::
|