بزرگ |
Wednesday, July 27, 2005
٭ و امروز...
........................................................................................* صبح در راه رفت : - ضبط ماشین : غصه نخور ، فدای سرت ! - راننده دوست دارد طوری سبقت بگیرد که آیینه اش از نیم میلیمتری ماشین بغلی رد شود و اضطراب مرا تماشا کند . - " ریشه کنی موشها حاصل نمی شود مگر با مشارکت مردمی " شهرداری منطقه 19. - از داخل بهشت زهرا رد می شویم ، دیگر مثل دفعه اول تنم مورمور نمی شود ولی حتما یاد ابوالفضل می افتم . - الو ، آقا این پول ماچی شد ؟ امروز حاج آقا تشریف نمیارن ، فردا تماس بگیرین . بابا من مستاجرم ، بدهکارم ، ... * عصر در راه برگشت : - ضبط ماشین : غصه نخور ، فدای سرت !! ، گفتی نه فکر رفتنی ، نه اهل دل شکستنی ، دلی نمونده بشکنی . غصه نخور ، فدای سرت ... * عصر در منزل : کمی اینترنت بازی و یک ساعت تخمه ژاپنی شکستن بلا انقطاع . * عصر در زمین تنیس : - مربی تنیس : آقای بزرگ یه کم اون دنبه هاتو تکون بده ! اون همه برنج هاشمی انبارکردی که چی ؟! * شب : رفتن به منزل پدر برای عرض تبریک روز مادر. نوشته شد توسط م م بزرگ 7:51 AM | Tuesday, July 05, 2005
٭ ...
........................................................................................اين روزها اين جمله خيلي آرامم مي كند : « آنكه مي داند به كجا مي رود راه دوري نخواهد رفت » نوشته شد توسط م م بزرگ 4:29 AM |
|
غزلیات سعدی
:: گذشته ها ::
|