بزرگ |
Wednesday, October 27, 2004
٭ ایستگاه
........................................................................................ایستگاه خوب است . ایستگاه را دوست دارم ، گرچه کمی سرد باشد ، گرچه دود اتوبوس آزارم بدهد . من مدت ها توی ایستگاه می نشینم و سرم را در گریبانم فرو می برم . قرار نیست هیچ کدام از خط ها را سوار بشوم . نه آنها که می آیند و نه آنها که می روند . من فقط آنجا می نشینم حتی سیگار هم نمی کشم . گاهی اوقات به مردمی خیره می شوم که می آیند و میروند . ولی من جایی نمیروم . ولی منتظرم . نمی دانم منتظر چه ؟ نه منتظر نگاه آشنایی هستم ونه لبخندی . گاهی اوقات هم به دوردست ها خیره می شوم . پشت آن ساختمانهای بلند ساختمان های بلند دیگری هستند ، ولی خیلی مهم نیست . عده دیگری می آیند و می روند . نوشته شد توسط م م بزرگ 11:04 AM | Thursday, October 21, 2004
٭ اول : پدرو اهل كلمبيا كه هنوز زنده اس و در زندان بسر ميبره با حدود 300 قتل خف ترين قاتل زنجيره اي هستش كه تا حالا شناخته شده . پدرو قتل هاشو روزها انجام ميداد چون دوست داشت وفتي داره بچه ها رو خفه مي كنه اون برقي رو كه لحظات آخر تو چشم مقتول بود ببينه .
دوم : ماجراي محمد قاتل زنجيره اي پاكدشت كه حدود سي تا بچه رو كشته بود هم به اواخر خودش نزديك مي شه ، كاري به حواشي ماجرا ندارم . محمد هم گفته كه قصد اصليش تجاوز يا دزدي نبوده و لذت اصليشو ازكشتن بچه ها ميبرده . سوم : فكر كنم كسي نتونه منكر اين بشه كه بزرگترين حس و حالي كه ميشه تصور كرد هيجان وحس كشتنه . همون چيزي كه خيلي ها اسمشو گذاشتن غريزه اصلي ، هموني كه پدرو و محمد و امثالهم گرفتار لذتش شدند ولي ميدونين نكته جالب ماجرا كجاست اونجاييكه محمد ميگه از قتل هاي آخرش ديگه لذتي نمي برده ، اونجاييكه كه پدرو واسه اينكه كم شدن حس قتل رو جبران كنه ساعت ها بدنبال چهر هاي معصوم مي گشته شايد هيجان بيشتري نصيبش بشه ، چقدر زود همه چي تكراري ميشه تو اين دنيا ... شادي از ماتم سراي خاك مي جستم رهي انتظار چشمه نوش از سرابي داشتم نوشته شد توسط م م بزرگ 3:22 AM |
٭ ...
........................................................................................نه مثل اينكه ماه رمضون داره كم كم تاثيرشو ميگذاره . داره حال مي ده نوشته شد توسط م م بزرگ 3:20 AM | Thursday, October 14, 2004
٭ روزمره ها
........................................................................................* ديشب بازي ايران و فطر بود . بروبچ كازينو اومده بودن خونه ما . چقدر جلز و ولز كرديم تا بازي تموم شد . روبي پيره و سيبا كه نزديك بود از دست برن بر خلاف تداعي كه مطمئن نشسته بود سر جاش . بعدش هم بعد از مدت ها كمي بازي كرديم و چسبيد . * نتايج بازي هاي اروپايي هم خيلي خف بود . پرتقال 7 تا به روسيه زد وحالمونو گرفت تو باز ي انگليس هم عشق من اوون با هد تك گل بازي رو زد . * مهمترين نشانه بهبود اسهال توانايي گوزيدن است . نوشته شد توسط م م بزرگ 3:15 AM | Sunday, October 10, 2004 ........................................................................................ Tuesday, October 05, 2004
٭ * LADYKILLERS
........................................................................................يه مدتيه كه ديگه منتظر ديدن فيلم هايي نيستيم كه مخمونو بپُكونه (فايت كلاب) يا تنمون تا يه هفته مورمور شه ( انجمن شاعران مرده ) ، دنياس ديگه ، خوراكي ها هم ديگه طعم سابقو ندارن ! چه برسه به فيلم ها . الغرض ما جديدا يه فيلمي ديدم كه نه مخ پكون بود و نه تنمونو مور مور كرد ، داستانش هم تكراري بود ولي فيلمي بود بي نقص ! فيلمي ساخته برادران كوهن با بازي تام هنكس و يه لوده اي كه خيلي ازش خوشم اومد بنام مارلون وايانز . يه عده دزدي مي كنند و تو يه سري ماجراي عجيب غريب و كميك كشته مي شن و پول مي مونه واسه يه پيرزن . نقش تام هنكس تو اين فيلم خيلي واسش ساده بنظر مي رسيد كه با استادي هر چه تمام تراجراش كرده ، شايد هم فقط قصدش اين بوده كه با برادران كوهن كار كنه . برادرايي كه ظاهرا فقط و فقط تو نخ اين هستند كه فيلم بسازند ، اصولا با سينما خيلي حال مي كنن و كاري به ژانر و تهيه كننده و تماشاگر ندارن . القصه اين فيلم به ما چسبيد و چقدر هم خنديديم . *عكس فوق : چهره تام هنكس وقتي كه تصميم به قتل پيرزن مي گيرد . نوشته شد توسط م م بزرگ 3:26 AM |
|
غزلیات سعدی
:: گذشته ها ::
|