بزرگ

بزرگ آرشیو صفحه اصلی


Tuesday, December 21, 2004

٭
...
چقدر دلم مي خواهد مدتي از غم اضافه كارو كسر كار و تعميرات كوچك و صف نان ايستادن و غيرو خلاص شوم و در چند جمع فرهيخته در مورد نيچه و راسل و كازانتزاكيس و دارونوفسكي و برادران كوهن و تاركوفسكي و ذلك سخن برانم و سيگار مارلبورو قرمز دود كنم .

|
........................................................................................

Thursday, November 25, 2004

٭
...
يك صبح آفتابي ، يك نخ سيگار و يك عطسه توپ .


|
........................................................................................

Thursday, November 18, 2004

٭
لاك پشت هاي قبادي

در يك كلام محشر بود ، محشر .
از آن دسته بود كه فرصت لذت بردن به تو نمي دهند . مبهوتت مي كنند .

طنز و تراژدي بدون هيچ تصنعي كنار هم هستند .بعد از دو روز هنوز كاملا ذهنم را به خود مشغول كرده است ، بيشتراز آن جهت كه توي آن بلبشو (هشت ماه پس از شروع جنگ عراق )چگونه اين فيلم ساخته شده است ؟ اين همه آدم و سرباز و هلي كوپتر آمريكايي از كجا آورده است اين قبادي ؟!
توي آن گل و لاي دوربين ها را چگونه جابجا مي كرده اند ؟
اين بازيگر ها را چگونه پيدا كرده ؟ ديديد چه بازي مسحور كننده اي داشتند آن بچه هاي آماتور ؟ از همه عجيب ترهم آن بچه دو ساله كور !
عجب تريپي داشت آگرين ، با آن لباس سياه و موهاي نيمه خرمايي پريشان .
قبادي بعد از 18 سال فعاليت در سينما و ساخت فيلم هاي زماني براي مستي اسبها ،آوازهاي سرزمين مادري ام و لاك پشت ها هم پرواز مي كنند به كاراكتر كاملا مطرحي در زمينه كارگرداني و تهيه كنندگي تبديل شده است .



اما همه آنچه باعث شد از قبادي تجليل كنم و امروز اشك هاي مرا پس از مدت ها روان كرد، قرار گرفتن اين موضوع كنار فيلم قبادي است : كودك نابيناي فيلم شرايطي برايش فراهم شد كه بينايي خود را بدست آورد و هم اكنون در يك فيلم فرانسوي بازي مي كند .

|
........................................................................................

Thursday, November 04, 2004

٭

انسان بايد نيايش جنسی داشته باشد به ذات اقدس اله .

|
........................................................................................

Wednesday, October 27, 2004

٭
ایستگاه
ایستگاه خوب است .
ایستگاه را دوست دارم ، گرچه کمی سرد باشد ، گرچه دود اتوبوس آزارم بدهد .
من مدت ها توی ایستگاه می نشینم و سرم را در گریبانم فرو می برم . قرار نیست هیچ کدام از خط ها را سوار بشوم . نه آنها که می آیند و نه آنها که می روند . من فقط آنجا می نشینم حتی سیگار هم نمی کشم . گاهی اوقات به مردمی خیره می شوم که می آیند و میروند . ولی من جایی نمیروم .
ولی منتظرم . نمی دانم منتظر چه ؟ نه منتظر نگاه آشنایی هستم ونه لبخندی .
گاهی اوقات هم به دوردست ها خیره می شوم . پشت آن ساختمانهای بلند ساختمان های بلند دیگری هستند ، ولی خیلی مهم نیست .
عده دیگری می آیند و می روند .

|
........................................................................................

Thursday, October 21, 2004

٭
اول : پدرو اهل كلمبيا كه هنوز زنده اس و در زندان بسر ميبره با حدود 300 قتل خف ترين قاتل زنجيره اي هستش كه تا حالا شناخته شده . پدرو قتل هاشو روزها انجام ميداد چون دوست داشت وفتي داره بچه ها رو خفه مي كنه اون برقي رو كه لحظات آخر تو چشم مقتول بود ببينه .

دوم : ماجراي محمد قاتل زنجيره اي پاكدشت كه حدود سي تا بچه رو كشته بود هم به اواخر خودش نزديك مي شه ، كاري به حواشي ماجرا ندارم . محمد هم گفته كه قصد اصليش تجاوز يا دزدي نبوده و لذت اصليشو ازكشتن بچه ها ميبرده .

سوم : فكر كنم كسي نتونه منكر اين بشه كه بزرگترين حس و حالي كه ميشه تصور كرد هيجان وحس كشتنه . همون چيزي كه خيلي ها اسمشو گذاشتن غريزه اصلي ، هموني كه پدرو و محمد و امثالهم گرفتار لذتش شدند ولي ميدونين نكته جالب ماجرا كجاست اونجاييكه محمد ميگه از قتل هاي آخرش ديگه لذتي نمي برده ، اونجاييكه كه پدرو واسه اينكه كم شدن حس قتل رو جبران كنه ساعت ها بدنبال چهر هاي معصوم مي گشته شايد هيجان بيشتري نصيبش بشه ، چقدر زود همه چي تكراري ميشه تو اين دنيا ...

شادي از ماتم سراي خاك مي جستم رهي
انتظار چشمه نوش از سرابي داشتم

|
٭
...
نه مثل اينكه ماه رمضون داره كم كم تاثيرشو ميگذاره . داره حال مي ده



|
........................................................................................

Thursday, October 14, 2004

٭
روزمره ها

* ديشب بازي ايران و فطر بود . بروبچ كازينو اومده بودن خونه ما . چقدر جلز و ولز كرديم تا بازي تموم شد . روبي پيره و سيبا كه نزديك بود از دست برن بر خلاف تداعي كه مطمئن نشسته بود سر جاش . بعدش هم بعد از مدت ها كمي بازي كرديم و چسبيد .

* نتايج بازي هاي اروپايي هم خيلي خف بود . پرتقال 7 تا به روسيه زد وحالمونو گرفت تو باز ي انگليس هم عشق من اوون با هد تك گل بازي رو زد .

* مهمترين نشانه بهبود اسهال توانايي گوزيدن است .


|
........................................................................................

Sunday, October 10, 2004

٭
...
فريادهاي بلندم به سكوت هايي طولاني بدل شده اند . مدتي است .

|
........................................................................................

Tuesday, October 05, 2004

٭
* LADYKILLERS


يه مدتيه كه ديگه منتظر ديدن فيلم هايي نيستيم كه مخمونو بپُكونه (فايت كلاب) يا تنمون تا يه هفته مورمور شه ( انجمن شاعران مرده ) ، دنياس ديگه ، خوراكي ها هم ديگه طعم سابقو ندارن ! چه برسه به فيلم ها . الغرض ما جديدا يه فيلمي ديدم كه نه مخ پكون بود و نه تنمونو مور مور كرد ، داستانش هم تكراري بود ولي فيلمي بود بي نقص ! فيلمي ساخته برادران كوهن با بازي تام هنكس و يه لوده اي كه خيلي ازش خوشم اومد بنام مارلون وايانز .

يه عده دزدي مي كنند و تو يه سري ماجراي عجيب غريب و كميك كشته مي شن و پول مي مونه واسه يه پيرزن .

نقش تام هنكس تو اين فيلم خيلي واسش ساده بنظر مي رسيد كه با استادي هر چه تمام تراجراش كرده ، شايد هم فقط قصدش اين بوده كه با برادران كوهن كار كنه . برادرايي كه ظاهرا فقط و فقط تو نخ اين هستند كه فيلم بسازند ، اصولا با سينما خيلي حال مي كنن و كاري به ژانر و تهيه كننده و تماشاگر ندارن .
القصه اين فيلم به ما چسبيد و چقدر هم خنديديم
.
*عكس فوق : چهره تام هنكس وقتي كه تصميم به قتل پيرزن مي گيرد .

|
........................................................................................

Friday, September 24, 2004

٭
...

یک جورهایی شاید بتوان گفت که به نیمه ی راه رسیده ام . نیمه ی راهِ زندگی . فکر کنم سی
سالگی با چند ماهی بیش و کم از نظر سنی عدد مناسبی برای این جریان باشد . اما از سویی دیگر چندصباحی است که به آخر خط رسیده ام . چند سالی است که دیگر بدنبال چیزهایی هستم که نفهمم زمان چگونه می گذرد ، کاری کنم که سریع بگذرد این طور است که بد نیست ، بد نمی گذرد . درپی کشف چیزی نیستم و انتظار خبری را نمی کشم و کار خاص باقی مانده ای ندارم که انجام دهم ، نه آنکه همه کارها را انجام داده باشم ، نه ، شوقی برای حرکتی باقی نمانده . چند وقت پیش جمله ای را دیدم که مثل پتک توی سرم کوبیده شد : گاهی اوقات احساس پیرمردی را دارم که خاطرات جوانیش را مرور می کند .
این روزها دیگر جسارتی برای دیوانگی نیست .

آه ...نه ! آهای ، ای روزهای سخت ادامه ، اصلا حوصله اتان را ندارم


|
........................................................................................

Friday, September 10, 2004

........................................................................................

Sunday, September 05, 2004

٭
رضايت شغلي

شغلي كه فعاليت زيادجسماني را طلب نكند .
شغلي كه با مسائل علمي در گيري داشته باشد
شغلي كه در آن ارباب رجوع كمي وجود داشته باشد .
شغلي كه دوستان بتوانند در آن مشاركت داشته باشند .
شغلي كه هر از چند گاهي درآن سفر وجود داشته باشد .
شغلي كه دفتركارداشته باشد .
شغلي كه ساعت كاري آن زودتر از ساعت 8.5 نباشد .
شغلي كه خريد و فروش خيلي در ان پررنگ نباشد .
شغلي كه بتوان بخشي از آن را در منزل انجام داد .

پ.ن : عجالتا پرورش شترمرغ را عشق است !

|
........................................................................................

Saturday, August 28, 2004

........................................................................................

Sunday, August 22, 2004

٭




امروز ميخواهم يه خورده گير بدهم به ؛ مهمان مامان ؛ البته نه خود خودش كه كارگردانش جناب مهرجويي .
جاهاي ديگري هم گفته ام كه اولين مشخصه يك فيلم خوب سرگرم كننده بودن آن است و وقتي كه تماشاگرها از فيلمي استقبال مي كنند من آن فيلم را فيلم خوبي به حساب مي آورم گرچه اين بار در مورد فيلم مهمان مامان كنارآمدن با اين جريان برايم سخت است .
مهمان مامان چيزي نبود جز يك فيلم بلند برنامه خانوادگي تلوزيون كه با عوامل بهتري ساخته شده بود . كارگرداني مهرجويي خوب بود و خلاف اين چيزي از او انتظار نداريم . بازي فوق العاده نسرين مقانلو و پارسا پيروزفرنقطه قوت فيلم بود (و داستان زندگيشان كه خودش آنقدر جذبه داشت كه يك فيلم مستقل باشد ) . گلاب آدينه هم كه نمي تواند بد بازي كند . شروع فيلم هم بسار پر انرژي است و ريتم خوبي دارد اما فقط همين !
هنگامي كه رومن پولانسكي فيلم پيانيست را ساخت بسياري از منتقدان به او خرده گرفتند كه از ساخت اين فيلم در زندگي هنري خود بدنبال چه چبزي بوده است ؟ آيا پولانسكي همچنان مي خواهد تكنيك بي بديل خود در كارگرداني را به رخ بكشد ؟ آيا از او انتظار مي رود يك بيوگرافي را بي هيچ نقص و عيبي روايت كند ؟ همگي ما از پيانيست لذت برديم ولي آيا پيانيست براي پولانسكي كار سختي به شمار ميرود ؟! من مطمئن هستم كه پولانسكي ديگر چنين فيلم هايي نخواهد ساخت .
كارگردان اجاره نشين ها ،هامون ، سارا ، پري ، درخت گلابي و ... از ساخت مهمان مامان بدنبال چيست ؟ در مهمان مامان حتي نمي توان مانند بانو (فيلم توقيف شده مهرجويي) بدنبال سمبلي گشت .
علي ايحال من تصورم بر اين است كه اگر اين فيلم را كيومرث پوراحمد مي ساخت بهتر بود كه هيچ ردي از مهرجويي در آن به چشم نمي خورد . مهمان مامان فيلمي است بي امضاء .

|
........................................................................................

Saturday, August 14, 2004

٭
البته اين نظر شخصي منه
ببم جان لطف كن هر وقت كه خواستي نظر بقيه رو بگي اينو مطرح كن . اِه ، بازم تكرارش كرد : البته هر كسي نظرخودشو داره !

البته اين جريان استثنائاتي هم داره
آخه عزيزم ! كدوم جريان اين طور نيست ؟!
( اين جمله مخصوصا وقتي داري در مورد خانم ها صحبت مي كني خيلي كاربرد داره!)

البته من قصد ندارم حرف هامو به كسي تحميل كنم
وااااي ازاين لحن ها ...

البته من نمي خوام جواب حرف خاصي را داده باشم
ايضاً

البته من ...

|
........................................................................................

Monday, August 09, 2004

٭
یه مدت یه ویری افتاده بود تو مخم در به در یکی از اشعار مولانا بودم تو این مضامین بود که شما وقتی می فهمید من چی میگم که جای چشم ها و گوش هایتان عوض شود . مثلا فرض کنید بتونید نت ها و اصوات را ببینید .خیلی لذت بخشه ، نه ؟!

قدیم ترها همان وقت هایی که بیش از بیش به اصالت لذت پی بردم بدنبال این افتادم که هنگام لذت بردن چه فرآیند بیو شیمیایی در بدن اتفاق می افتد ؟ مثلا وقتی که شما از دیدن یک منظره زیبا احساس انبساط خاطر می کنید مغز شما آن را چگونه در میابد ؟
در اثر آن لذت و انبساط خاطر چه اتفاقی در بدن رخ می دهد؟ وبالاخره اینکه آن احساس را با چه روش های دیگری می توان تولید کرد ؟

ظاهرا مبادله پیام هایی در یک سری گیرنده و فرستنده در مغز که شبیه آند و کاتد عمل می کنند باعث ایجاد حس لذت در انسان می شود .

خوب ، حالا باید دنبال چیزهایی گشت که باعث انتقال بیشتر این پیام ها شود که یکی از دم دست ترین این محرک ها مخدرات هستند . حالا فرض کنید که اگر یکی از این گیرنده های شما که مثلا اسمش N4 هستش ایراد خاصی داشته باشه شما در اثر تزریق هروئین لذتی میبرید یک میلیون برابر ارگاسم . ( یعنی یه چیزایی اونور بهشت )
خوب معلومه حالا دربدر این میشید که چگونه این ایراد رو در اون گیرنده می شه بوجود آورد . من که پیداش نکردم ، شما اگه پیداش کردین منو بی خبر نذارین .
پ. ن: سایه ها می دانند که چه تابستانی است .

|
........................................................................................

Friday, August 06, 2004

٭
چه قدر دیر دانستم که مهمترین کاربرد عینک آفتابی پنهان کردن اشک هایی است که در چشم ها طغیان کرده اند .


|
........................................................................................

Thursday, July 15, 2004

٭
* از همین جا با نشاط هر چه تمام تر به تمامی اعضای کازینو ( عالیجنابان سیبا ، گوشه گیر، تداعی وروباه پیر ) اعلام میکنم که دلم برای 12 ساعت شلم بازی کردن بی وقفه با اهنگ سندی ! تنگ شده .

|
........................................................................................

Friday, July 09, 2004

٭
...
سبقت گرفتن در تونل ها را بسيار دوست مي دارم .


|
........................................................................................

Tuesday, July 06, 2004

٭
و اما ...

شش ماه قبل از اینکه وبلاگ نویسی را شروع کنم به طور مرتب وبلاگ می خواندم . برای وبلاگ
نوشتن مردد بودم . نمی خواستم همین طور شروع به کاری بکنم که از جوانب آن اطلاع کاملی نداشته باشم . وبلاگ بازي جديدي بود و من بازي ها را كاملا جدي مي گيرم .
من وبلاگ را نه براي اين شروع كردم كه رابطه انساني جديد را ايجاد كنم كه از مدت ها پيش پنبه اين جريان را پيش خودم زده ام كه : لعنت بر روابط انساني و اصلا حوصله ام به هيچ بند و ارتباط جديدي نمي كشد.
و نه اينكه بخواهم تاثيري در روند فكري كسي بگذارم و نه مي خواستم كه هيچ حركت سياسي يا اجتماعي و .. . را انجام دهم .
اصل بر تلاش براي نوشتن بود . ريختن آنچه در سرم مي گذرد بر روي كاغذ . و ميل به شنيدن تشويق ديگران كه بسيار برايم دلچسب است .

هیچ وقت نخواستم که از دنیای مجازی خارج شوم و به دیگران نیز بدیده مجاز نگریستم . اثر برایم مهمتر بود تا موثر .

بالاخره شروع شد .
از پس یک سال ونیم نوشتن که در آن خبری از نقل قول ، سیاست ، خاطرات ، و مطالب غیر اخلاقی نبود ! حرف ها كم كم ته كشيد . مگر چقدر مي شد از بطن روزمره ها مطالب عميق تري بيرون كشيد و يا عقايد و سلايق خود را در ارتباط با زنده گي به چند زبان مي شد بيان كرد .
مگر به چند زبان مي شد بزرگ را به تصوير كشيد ؟
بزرگ چیزی نبود جز آنكه من او را در اينجا ، اينجا و اينجا و ... او را شرح دادم .اما

اما همه اينها كه گفتم نه بخاطر اين بود كه بگويم بازي تمام شد ، بخاطر اين است كه بگويم اين بازي چهل سال ديگر ادامه دارد .

|
........................................................................................

Tuesday, June 01, 2004

٭
گواراتر ازافتادن يك پسر نوجوان در دام شهوت يك زن جوان شهدي وجود ندارد .

|
........................................................................................

Monday, May 31, 2004

٭
▪ يه كمي مريض احوال بودم هفته پيش هم بخاطر كمبود مرخصي نرفته بودم پروژه نور . گفتم دوتا آنتی هیستامین مي اندازم بالا و همه راه رو مي خوابم . جمعه حدود ساعت 3.5 جلو اين تعاوني تاكسي هاي چالوس بودم سه نفر عقب رديف بودند ومن نشستم جلو . كمربندمو بستم . جامو ميزون كردم و هنوز به سر جاده چالوس نرسیده بودیم که خوابم برد .
...
با يه صداي عجيب و مهيبي يه دفعه از خواب پريدم صداي ترمزو فرياد بقيه و يه چيزي كه مثل پتك خورده بود وسط كاپوت ماشين !! همه نفسشون بند اومده بود . هنوز نفهميده بودم چه خبره .
ماشين يه نود درجه اي چرخيده بود جلوش سمت كوه بود و عقبش رو به دره . فكر كنم چرخ هاي عقب رو هوا بودند و مقدار زيادي سنگ و شن ريخته بود رو كاپوت ماشين .شيشه جلو هم ترك برداشته بود . شديدا تو چشم راستم احساس سوزش مي كردم و گوشهام زنگ می زد .
ضبط ماشین هنوز روشن بود و داشت ور و ر مي كرد : صبح شانزه ليزه مهتابي بود !!

ريزش كوه همه رو متوقف كرده بود . چند نفري از ماشين هاي عقبي دويدن سمت ماشين ما . در ها رو باز كردن و مي خواستن بزور ما رو بكشن بيرون . من هنوز كمر بندم بسته بود و اونها بزور داشتن منو مي كشيدن من يه كم داد وبيداد كردم و خودم پياده شدم . . مي گفتن زلزله اومده .

یه نگاهی به سر وته جاده کردم . اوضاع خیلی خراب بود . خیلی عقب تر ظاهرا آتیش سوزی هم شده بود .یه نیگاهی به موبایلم انداختم . نخیر . انتن نداشت .
رفتم لب جاده رو زمین نشستم . هنوز هم خوابم میومد . یه سری رادیو ها رو روشن کرده بودند ولی هنوز خبری نبود . هول همه رو برداشته بود که نکنه همون زلزله تهران که می گفتن اومده . یه لحظه خیلی ها اومدن جلو چشمم . خودمو به بی خیالی زدم و به چرت زدن ادامه دادم . هوا یه کمی سرد بود .

...

▪ يه كمي مريض احوال بودم هفته پيش هم بخاطر كمبود مرخصي نرفته بودم پروژه نور. ولی ترسیدم اگه برم حالم بدتر شه . بی خیال شدم و نرفتم !



|
........................................................................................

Wednesday, May 26, 2004

........................................................................................

Monday, May 24, 2004

٭
مرثیه ای برای یک رویا

چند شب پیش موفق شدم در آخرین سئانس آخرین سینما مارمولک را ببینم . مارمولک فیلم خوبی بود ، خیلی خوب . ولی بهانه ای شد برای من کمی دردو دل کنم و مرثیه ای بخوانم برای هنر پیشه محبوبم، اکبر عبدی که این روزها متاسفانه باید عکسش را در پوستر فیلمهایی مانند علی و دنی ببینم .
عزت الله انتظامی را بهترین قبل از انقلاب می دانم و چقدر دوست داشتم که اکبر عبدی به عنوان بهترین بعد از انقلاب مطرح باشد . پرویز پرستویی بازیگر بسیار خوبی است . چند کار آخرش خیلی معمولی بودند تا آنکه با مارمولک انها را از خاطرمان پاک کرد . رضا کیانیان هم خوب است و لی من هیچ نمی توانم او رابه عنوان اسطوره بازیگری 25 سال اخیر بدانم .



اکبرخان ! از شما گله دارم . حرف ها و دردو دل هایتان را در جاهای مختلف خوانده ام و به تفصیل در برنامه سینما دو شاهد بودم . اما آنها برای من کافی نیستند . باید بپذیری که در حق اکبر عبدی ظلم کرده ای . می توانستی منضبط تر و ... بگذریم .

القصه ، اکبر عبدی برای من همان اکبر هنرپیشه و بزرگترین استعداد بازیگری در ربع قرن اخیر ایران است .


|
........................................................................................

Saturday, May 22, 2004

٭
...
پنجمين عضو ازيك گروه چهار نفره ! ازدواج مي كند :
زنان به شوهر بيشتر احتياج دارند تا به مدرك دانشگاهي.

پ.ن.ب.ك (پي نوشت بعداز كتك خوردن ) :
مردان به همسر بيشتر احتياج دارند تا به خدا !

|
........................................................................................

Tuesday, May 18, 2004

٭
...
مرد پیر چهار پایه ایی رو که روش نشسنه بود جابجا کرد . چهار پایه که
نمی شد بهش گفت چند تا تخته که خیلی هم پهن نبودند و به هم میخ شده بودند . کمی به جوب آب نگاه کرد و از جاش بلند شد از داخل مغازه اش یه چوبی اورد و آشغال های جوب رو کنار زد .
مغازه اش روبروی خونه قدیم ما بود . تقریبا بزرگترین مغازه محل بود ولی جز یه سری جنس بی ربط به هم چیز دیگه ای نداشت . چند تا سماور. چندتا کلمن و قمقمه و یه سری خرت و پرت های مربوط به وسایل گاز سوز .
مرد پیر هر روز مغازه شو باز می کرد و روی همون چهارپایه اش می نشست و آروم و بی صدا دور و برشو نگاه می کرد . بعد ازظهر ها هم که آفتاب جاشو عوض می کرد میومد این طرف خیابون رو بروی مغازه اش می شست .
مرد پیر حتی روزهای تعطیل هم میومد سر کار .چند روز پیش که از اون حوالی رد می شدم دیدم اون هنوز آروم رو اون چهار پایه اش نشسته و به یه نقطه خیره شده .

|
........................................................................................

Saturday, May 15, 2004

٭


سايه خويش از سر من برمدار
بيقرارم. بيقرارم بيقرار

|
........................................................................................

Thursday, May 13, 2004

٭
روزمره ها

پنجمين باره كه واسه اين پروژه به نور مي رم . قبل از عيد شبها مي رفتم هتل نور . از اون هتل هاي عهد دقيانوس بود . مخصوصا با اون رزوشنش كه انگار يه سري جملات رو داشت از رو كتاب مي خوند و دفعه اول كه ديدمش نتونستم جلو خنده مو بگيرم ولي خوبيش اين بود كه به دريا خيلي نزديك بود و مي شد آخر شب اونجا يه قدمي زد و كمي دود كرد .
بعد از عيد ميرم يه هتل جديد به نام كيانا كه به رويان نزديك تره و غذاهاش هم فوق العاده عاليه . مخصوصا كباب بره اش ( اوه اوه . روغن هم ازش مي چكه ! ) .
من هميشه از چالوس ميرم نور و بهترين راننده اي كه تابه حال تو اين خط ديدم اسمش داود صفاييه .
براي هر دو هفته يه بار تنوع كاري خيلي خوبيه .

پي نوشت : ديدين درب اين دستشويي هاي تو راهي چقدر كثيفه و پشتش شكل مي كشن ويادگاري مي نويسن واين جور خزعبلات . اين سري كه برمي گشتم ديدم طرف پشت در يه توالتي نوشته بود : در اين مقال نمي گنجد !!

|
........................................................................................

Monday, May 10, 2004

........................................................................................

Sunday, May 09, 2004

٭
...
وقتي هوا گرمتر ميشه عدم وجود دستمال كاغذي توالت ها رو خيلي بهتر حس مي كني .

|
........................................................................................

Saturday, May 08, 2004

٭
...
صبح جمعه روز عيدي بلند شدي تلوزيونو روشن مي كني ميبينه داره ميگه بمب منفجر كردن فلان جا يه سري آدم مردن . مي زني اون يكي كانال داره ميگه فلان زنداني ها تحت شكنجه اند . ميزني يه كانال ديگه ميبيني مشابه اين اخبار را داره بصورت زيرنويس پخش مي كنه . ميري سراغ اينترنت دوتا صفحه خبري باز مي كني پر از اخبار اختلاس و ...
راديو و روزنامه و ... الخ .

ميدونم خنده داره كه از آدم ها بخوايم كه يه روز تو سال رو بي خيال جرم وجنايت و تجاوز و ... بشن ولي فكر كنم بد نباشه اگه همه رسانه ها قرار بگذارن كه يك روز تو سال هيچ خبر بدي رو منتشر نكنن .


|
........................................................................................

Friday, April 30, 2004

٭
...
فرمودیم زنان وبلاگ نویس دو دسته اند یا مطللقه اند و یا مجرد .
عرض کردند زنان وبلاگ نویس دو دسته اند یا مطللقه اند و یا زشت !


|
........................................................................................

Monday, April 26, 2004

٭
VIVA BARSA


خوب ديگه بگذاريد ما هم يه كمي از خودمون تعريف كنيم ! مرديم بابا.
خواهشمند است به اين پست توجه فرماييد . كه قبل از بازي بارسا و يووه پست شده بود . گرچه بارسا اون بازي رو از يووه باخت ولي تك گل بارسا رو xavi زد . ديشب هم گل پيروزي بارسا برابر رئال رو xavi زد . لطفا اين رو هم در نظر داشته باشيد كه ايشون تو سال گذشته فقط سه تا گل زدند .

* پي نوشت : كسي كه طرفدار رئال + منچستر + پرسپوليس مي باشد ! خيلي آدم جوادي است . ( طرفداري از دو تا از اين تيم ها براي جواد بودن كافي نيست !)


|
........................................................................................

Thursday, April 22, 2004

٭
...
معمولا آخر شب این کارو می کردیم . زمستون اون سال . یاد سرما می افتم و بوی پیپ .
دوستم رانندگی میکرد . من هم کنارش می شِستم . چشامو می بستمو و سرمو یه کمی می دادم پایین و آروم آروم تاب می خوردم . اون یه دفعه می زد رو ترمزو کله ام کوبیده می شد تو شیشه جلو .

بعدش یه چند ثانیه ای حال خوبی داشتم .




|
........................................................................................

Tuesday, April 20, 2004

........................................................................................

Saturday, April 17, 2004

٭


بابا عجب بد كوفتي بود اين خانه اي از شن و مه . يك درام واقعي .
هيچ تصوير بدي از ايراني ها توش نمايش داده نشده بود . حتي يه جورهايي ضد امريكايي بود . كارگردان هاي ايراني واقعا بايد درس بگيرن كه چطور بايد از مولفه هاي فرهنگي خودشون استفاده كنند .



* آخرين سامورايي يك فيلم باشكوه و هاليوودي به تمام معنا بود كه چسبيد .
اين فيلم در زلاند نو فيلمبرداري شده است .
تصوير كن واتانابه همبازي تام كروز .

|
........................................................................................

Thursday, April 15, 2004

٭
حرف هايي تكراري

وقتي من ا‍ز تو مي پرسم كه : يعني تا چند سال ديگر بايد زندگي كنم ؟! اين بدان معنا نيست كه من به فكر مسئوليت هايم نيستم . و قتي اين را مي پرسم بدان معنا نيست كه از بستني خوردن لذت نمي برم . باد زدن كباب را دوست ندارم و وقتي با دوستان به پيك نيك رفته ايم به من خوش نمي گذرد . اين بدان معنا نيست كه نمي توانم لذت خوردن يك سيب قرمز بر فراز سبلان را تصور كنم . ويا از سفر به جاي جاي دنيا لذتي نمي برم .
اين بدان معنا نيست كه از كار كردن و سر و كله زدن با هزار و يك آدم بي ادب و كلّاش خسته شده ام و حتي اينكه از ماشين خوب يا يك خانه راحت حظّي برايم مترتّب نيست .
وقتي چيز باشد كه از آن لذت ببرم مي برم . وقتي مساله اي وجود دارد كه بايد حل كنم تمام تلاشم را به كار مي گيرم .اگر بايد در مواردي حزم انديشي و سياست به خرج دهم . مي دهم .

ولي وقتي من از تو مي پرسم كه تا چند سال ديگر بايد زندگي كنم ؟! اين بدان معناست كه خيالبافي هايم مرده اند .

|
........................................................................................

Thursday, April 08, 2004

٭


حتي اگه اين روزها در بدر خونه و اثاث كشي هم باشي ولي واقعا غير از فوتبال چه حرف ديگه اي ميشه زد ؟! اين روزها براي اونهايي كه كه فوتبال جزء اون چيزهايي كه خودشونو باهاش بزنن به كوچه علي چپ نيست متاسفم . چون واقعا اوضاع هيجان انگيز شده . تو اين تيم هاي باقي مونده دپورتيو رو دوست دارم مخصوصا كه ديشب بدجور پوز اين آنجلوتي مغرور رو زدند ( 0 - 4 ) ولي ...

اين فصل قهرماني از آن پورتو ست .
شرح عكس : مربي كار درست پورتو جناب مورينو .


|
........................................................................................

Monday, April 05, 2004

٭
خوب مثل اينكه گوش شيطون كر داره يواش يواش يه اتفاقاتي تو دنياي فوتبال مي افته كه ما بالاخره جرات كنيم يه كمي هم در اين مورد حرف بزنيم : ديروز ليورپول 4 - 0 بلكبرن رو برد و رفت تو جمع چهار تيم اول ( ببين وضع چقدر خرابه كه با چهارم شدن بايد حال كنيم ! ) . بارسا هم كه داره خوب مي تازه و با نُه برد پياپي بد جور تو لاليگا غوغا كرده ( با عرض تبريك مجدد خدمت وحيد جان ! ). وردربرمن و كلن كه تيم هاي آلماني محبوب من هستند يكشون صدر جدوله و اون يكي قعر جدول ! اين به اون در .
توايتاليا هم كه با تيم خاصي حال نميكنم ولي از باخت ديشب يووه از اينتر ميلان بسي لذت برديم .( با عرض تسليت مجدد خدمت هومن خان !)
و اما ليگ برتر ايران !
ديروز پاس مساوي كرد. فكر مي كنيد امسال مي تونيم با خيال راحت قهرمان شيم ؟!


|
........................................................................................

Friday, April 02, 2004

٭
اول
افسردگي نوروزي . عموما از آنجا ناشي مي شود كه در عيد به كلي از اقوام و آشنايان بيشتر سر مي زني و با مشكلات و در گيري هاي زندگيشان بيشتر آشنا مي شوي و بعد هم فرصت كافي داري كه بنشيني و به آنها فكر كني و غصه بخوري .
دوم
من هميشه بر آن بودم كه براي هر چيز به اندازه خودش انرژي بگذارم مثلا براي كسب ده هزار تومن صد هزار تومن وقت و انرژي نگذارم و زور الكي نزنم ولي در يك جمع بندي از سال 82 مي بينم كه در اين زمينه اصلا موفق نبوده ام .
سوم
مي گويند چربي حيواني و نمك براي بدن ضرر دارد . ميگويند چيپس و پفك و ماهي دودي وبادمجان وموبايل و ... سرطان زا هستند مي گويند سيگار و الكل براي سلامتي مضر است . من در مورد اينها چيزي نمي دانم . ولي خوب ميدانم كه هيچكدامشان به اندازه استرس مضر نيستند .


|
........................................................................................

Friday, March 19, 2004

........................................................................................

Wednesday, March 10, 2004

٭







































بازيگران محبوب من





 EDWARD NORTON




 TOM HANKS



 AL PACINO




JOHNNY DEPP 




ROBERT DE NIRO



 SEAN PENN




 JACK NICKLSON




 JET LI



 JOHN TRAVOLTA




NAOMI WATTS





|
٭
مهم اين نيست كه طبق نظر تو عمل بشه . مهم اينه كه به نظرت اهميت بدن .

|
........................................................................................

Sunday, March 07, 2004

٭

با این فیلمی که من دیدم ( اون هم با زبون اصلی : چینی )چین نه تنها تو اقتصاد و صنعت و ... داره پوز دنیا رو می زنه . تا چند وقت دیگه تو زمینه سینما هم بد جور پیشرفت می کنه . می گید نه ؟! یه چند مدت تحمل کنید !

* پیامهای بازرگانی : VCD میبینید ، اشتباه می کنید DVD ببینید .

|
........................................................................................

Wednesday, March 03, 2004

٭
یک بار برای همیشه

ازآنچه که از مختصر اعتقادات، که نمی توان به آنها گفت ، عادت هایی که برای چند سالی با من همراه بوده اند و اصولی که تمامی ابعاد زندگیم رابرای دوره ای تحت تاثیر کامل خود داشته اند چیزی باقی نمانده است جز انبوهی از شبهات و حیرانی ها و سر در گمی ها . که هر از چند گاهی در این مرداب به بهانه ای تکانی می خورند و باز فرو می نشینند . نه قوتی دارم که کامل از آنها کنار گیرم كه گفته اند با شير اندرون شد و با جان بدر شود و نه دليل و منطقي که با آنها روزگار به آرامش بگذرانم .

دانسته هایم! بن بستهایی بیش نبوده اند و ابعاد ندانسته هایم به بی نهایت پهلو میزنند . مختصر تلا شی که می شد برای درکی دوباره از هستی داشت را هم صرف روزانه ها کردم وبا افتخار برای گذراندان وقتم تاختم ... خوب دانستم که این خود نعمتی است بزرگ ، برای مني که دلیری حضور در عرصه اندیشه را ندارم .

تواتر تکان هايم روز به روز كمتر شدو سبکی مغزم هم . پیچ در پیچ شدم وعاقبت هیچ . چند تایی هم کلمه برای خودم از سر دلخوشی جور کردم که :
تغییر ، دغدغه حرکت ، به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل ، کوشش بیهوده به از خفتگی ، اصالت عقل ، نسبی گرایی، بازي ها و ... که همگی بجای خود گوهرند و من ندانستم چگونه ازشان بهره گیریم .
هيچ اعتقادي ندارم و هيچ اعتقادي را نفي نمي كنم .
نه سپيدي ، نه سياهي و نه حتي خاكستري . وجودي شدم كه هر از چند گاهي تا اوج سپيدي يا انتهاي سياهي زبانه مي كشد . در آني از صف مقدم سپاه يزيد تا معناي ناب يا ليتني كنت معكم تاب مي خورم و بعد بناگاه مي ايستم و خاموش . ( و بقول آن عزيز گرچه امروز عاشوراست ولي يزيد در برابر يزيد ايستاده است )
القصه ...
همان قدر انتظار كشته شدن در ركاب امام عصر را مي كشم كه وجودش را توهمي بيش نمي دانم .

|
........................................................................................

Wednesday, February 25, 2004

٭
...

پيرمردي كه هنوز در حسرت همخوابگي با زنان جوان است .


|
........................................................................................

Monday, February 23, 2004

٭

براي شاد زيستن !
مشكلات خود رااولويت بندي كنيد : در گروههاي كوتاه مدت . ميان مدت و بلند مدت .
مشكل كوتاه مدت : نياز به يك نخ سيگار داريد . برويد سيگار بخريد و مشكل خود را حل كنيد .
مشكل ميان مدت : نياز به يك اتومبيل داريد . كمي از خرج هاي ديگرتان بزنيد . سراغ وام و قرض الحسنه برويد و اتومبيل ارزانتري انتخاب كنيد . با يك پلن ميان مدت به خواست خود مي رسيد .
مشكل بلند مدت : دوست داريد بدانيد واقعا در دنيا چه خبر است ؟ زندگي براي چيست ؟ معناي واقعي خوشبختي كدام است ؟ خوب جواب اين سوالات را حالا حالا ها نمي يابيد . شايد تا آخر عمرتان هم پيدايشان نكنيد ! اميدوارم يك روز قبل از مردن دوزاريتان بيفتد كه چه خبر بوده است .( و واقعا سر كار بوده ايد نه آنكه خيال كنيد اين طور بوده )

از اينكه اصل مشكل حل نشده هيچ نگراني به خودتان راه ندهيد . مهم اين است كه اين مشكلات را با هم قاطي نكنيد . مثلا شبي كه قرار است فردايش براي سومين بار امتحان ترموديناميك بدهيد سراغ فلسفه هيوم نرويد ! و به عالم و آدم گير ندهيد وهمان شب تا ساعت پنج صبح ننشينيد سر پوكر .

با مشكلات بازي كنيد و بازي ها را بطور جدي در زمان خود انجام دهيد . امتحان كنيد . بخدا انقدر ها هم سخت نيست .


|
........................................................................................

Saturday, February 14, 2004

........................................................................................

Monday, February 09, 2004

٭
چرا من kill bill را دوست دارم ؟!

تارانتینو استاد ساختن فیلم هایی است که من به معنای واقعی آنها را فیلم می دانم . به نظر من اولین پارامتر و مشخصه ای که یک فیلم باید داشته باشد سرگرم کننده بودن ان است شاید بتوان آن را بااصطلاحات جذابیت و کشش هم مترادف دانست .
آن بخشی که بی هیچ شبهه ای واقعا نقطه قوت کیل بیل است انتخاب موسیقی در این فیلم است و همکاری RZA همان گروهی که موسیقی گوست داگ را کار کرده است و همان طور که می دانید انها هیچ توجهی به فیلمنامه ندارند !
استفاده از ترانه بنگ بنگ سیناترا و آهنگی از موریکونه که در انتهای فیلم پخش می شود بسیار با سکانس ها جور در آمده است .
بازی خوب لوسی یو در نقش او- رن هم قابل تقدیر است .

به نظرم خیلی ساده انگارانه است که در این فیلم بدنبال این باشیم که ماجراها باورپذیر باشند و پیش خودمان بگوییم این " اوما ترومن " توانایی هایی در سامورایی بازی دارد که بروس لی در کونگ فو نداشت و یا اینکه چرا مانند شخصیت های ماتریکس پرواز می کند ! و ... و .
اگر می خواهید از این گیرها به این فیلم بدهید و آن را پالپ فیکشن مقایسه کنید بهتر است بی خیال دیدن فیلم شوید .
خودتان را رها کنید و از دیدن کیل بیل انرژی بگیرید !

|
........................................................................................

Wednesday, February 04, 2004

٭
با اجازه سرور گراميم ‌جناب راننده تاكسي

1 - دَستا رو هوا بالا .بلرزون سينه رو يالله .
2- لِنگا رو هوا بالا . بلرزون سينه رو يالله .

|
........................................................................................

Tuesday, February 03, 2004

٭
...
مرد از مترو متنفر بود . ديدن اون همه آدم بي حال و خراب در انتهاي يك روز كاري كه هركدوم با فكر و تن خسته براي سوار و پياده شدن از سر وكول هم بالا مي رفتند و اون بوي مخصوص داخل مترو وبعدش اون همه پله هاي لعنتي كه بايد بالا و پايين مي رفتي و پله برقي هاي خراب و ... همه اينها باعث مي شد ترافيك خيابونو به مترو ترجيح بده ولي امروز بخاطر اين كه سريعتر به خونه برسه با مترو طي طريق كرد .

زن تنها بود و منتظر .
مرد در حالي كه از ميله مترو آويزون بود كمي به اين فكر كرد كه چه چيزهايي رو از بقالي و چقالي بگيره و خستگي ها رو بذاره دم درو و با قيافه منبسط بره تو خونه و هر چي ديوونه بازي بلده دربياره و از سقف وديوار بالا پايين بپره و يه همچين چيزي رو هم تو گوش زن زمزمه كنه :

... و امروز افسوس شب هايي را مي خورم كه بي روياي تو خوابيده ام .

لبخندي رو چهره مردنشست و با عجله پله هاي مترو رو بالا رفت تا به خونه برسه .

چند دقیقه ای از اومدن مرد به خونه می گذشت . ساكت و كلافه داشت قدم مي زد . فكر كرد فعلا بهتره بي خيال طرح هايش بشه . شايد یه وقت دیگه .

|
........................................................................................

Friday, January 30, 2004

........................................................................................

Thursday, January 29, 2004

٭
...
سن 28 سال
متاهل
درآمد ماهانه 220 هزار تومان
مستاجر
بدون ماشين
بدون تلفن و كامپيوتر!
ميزان كار در ماه 250 ساعت
ميزان خواب درماه 170 ساعت
ورزش تعطيل
مطالعه تعطيل
فرايض ديني تعطيل
موسيقي تعطيل
سيگار ؟بله
الكل ؟ بله
اضافه وزن ؟ بله

راستي آقاي بزرگ پاستا پز هم به بازار اومده ها . نمي خري ؟!

|
........................................................................................

Sunday, January 18, 2004

٭
امرکم مطاع !

پسر فرصت نکرده است نهار بخورد . خسته و خواب آلود هم به نظر می رسد ولی پدر اصرار دارد راس ساعت تمرین شروع شود . بالاخره پس از کمی بگو مگو تمرین در وقت مقرر آغاز می شود . درست است که همگی از استادان موسیقی ایران زمین هستند ولی پدر اصرار دارد تمرینات منظم انجام شود مخصوصا اینکه او سال هاست در ایران آواز نخوانده است .
آخرین برنامه ای را که از شجریان به یاد دارم کنسرت بی مزه آرام جان بود که حضور کرباسچی کمی آن را در ذهنم پررنگ کرده است . و حالا پس از حدود هفت سال دوباره منتظر بلعیدن صدای استاد بودم .
گرچه صدای استاد کمی سنگین و خسته به نظر می رسید ولی همچنان بهترین بود . علیزاده هم وقتی که تار دستش بود نشان داد که آن نمایشی که از او با سلانه دیدیم استثناء بوده و او مثل همیشه غافل گیر کننده است .
همایون با این سن و سال و این همه هنر و آن منش و اخلاقی که از او سراغ داریم واقعا یک شاهکار بی بدیل در موسیقی ایران زمین است . گرچه در نسیم وصل همگی از صدایش لذت بردیم ولی آن چیزی که من در جمعه شب ( خصوصا مثنوی خوانی ) از او شنیدم اشکم را درآورد و نگاههای تحسین آمیز پدر را هم در تمامی اجرا به همراه داشت . من سراغ ندارم کسی اجازه یافته باشد با استاد هم آوازی کند .
در مورد کلهر نمی توان صحبتی کرد . ( مراجعه شود به پست قبلی !)

راستش چنین برنامه ای یک رویا بود ولی یک جورهایی دلم نمی خواست بروم یکی بخاطر قیمت بلیط ها و دیگر اینکه بهانه این کنسرت زلزله بم بود .
امیدوارم آخرین اجرای شجریان در ایران نبوده باشد .

در حاشیه :

1 - در انتهای برنامه شجریان عقده همیشگی موسیقی دوستان ایرانی ( ازآنجایی که در کنسرت سرو چمان حضور نداشته اند ) مرغ سحر را اجرا کرد . استاد خیلی بالا شروع کرد و مسلم بود که هرگز نمی تواند با آن صدا ادامه دهد .
2 - هوشنگ ابتهاج . نیکی کریمی . رویا نونهالی و ... در سالن حضور داشتند .
3- شجریان دوست داریم .چاره ای هم نداریم .

|
........................................................................................

Friday, January 16, 2004

........................................................................................

Monday, January 12, 2004

٭
...
وتو چه مي داني كه آن چيست ؟
هنگامي كه درب توالت محبوبت را بسته ميابي و بعد مي فهمي كه آن خالي بوده است .

|
........................................................................................

Saturday, January 10, 2004

٭
...
دفعه اول بود كه به اون ساختمون مي رفتم . يه خورده گيج ميزدم . اونجا كلاس داشتيم . همونجايي كه اون توي آنتراك بهم گفت : خرخون ! بي هيچ مقدمه اي . كمي جاخوردم . با من هستين ؟ آره ديگه . چه جزوه اي مي نويسه .

تو كلاس همديگه رو مي ديديم . صندلي ها رونيم دايره چيده بودن . گاهي اوقات كه نگاهمون به هم مي افتاد يه سري تكون ميداديم و نيم لبخندي ... يه بار ديگه هم وسط آنتراك اومد و گفت محل كار من همين طبقه بالاست ( خودم مي دونستم ) يه نسكافه خدمتتون باشيم . و خوب ! من پيشنهادشو رد كردم خودش هم خيلي محكم نگفت .

يواش يواش فهميدم كه هم موبايل داره و هم ماشين . ولي هيچ وقت مثل بعضي ها با سويچ يا گوشيش بازي نمي كرد . نمي دونستم چه جوري بايد شماره اشو گير بيارم يا شماره مو بهش بدم .
روز آخر كلاس بود . لب تاپ استاد ايراد پيدا كرده بود و كلاس شير تو شير بود . بحث گوشي موبايل و اين قرتي بازي ها بود . اون هم داشت با موبايلش ور مي رفت . يكي از همكارهاش كه معمولا هم با هم ميومدن يه گوشي خيلي قديمي و گنده دستش بود . به همكارش گفتم يه زماني من هم از اين گوشي ها داشتم . گفت قابل شمارونداره. گرفتم و وراندازش كردم . يهو زنگ زد . اسم خودش بود كه افتاده بود رو گوشي .سريع هم قطع كرد .
چند دقيقه بعد اولين SMS رو واسش فرستادم .

|
........................................................................................

Wednesday, January 07, 2004

٭
يارم به يك لا پيرهن خوابيده زير نسترن
ترسم كه بوي نسترن مست است هوشيارش كند

اي آفتاب آهسته نه پا در حريم يار من
ترسم صداي پاي تو خواب است بيدارش كند

به به ... .

|
........................................................................................

Monday, January 05, 2004

٭
ماجراهاي بابا اسكروچ (1)
اين نوشته روبي پيره از يه طرف و خريدرفتن ديشب واسه بابا اسكروچ از طرف ديگه منو ياد يه چيزايي انداخت از ماجراهاي بابا اسكروچ :

بچه كه بوديم واسه خريد لباس يا كفش كه مي رفتيم بابا اسكروچ مي گفت كه بايد يكي دو شماره بزرگتر رو انتخاب كنيد . بچه ها زود بزرگ مي شن و اينها واسشون اندازه مي شه . تازه واسمون حديث هم مي اورد كه پوشيدن لباس گشاد ثواب داره !! ( راستي بابا اسكروچ اصلا اهل نمازو روزه و اين چيزا نبود حالا اين اطلاعات ديني رو از كجا اورده بود الله اعلم )

خلاصه . ما هميشه لباس و كفش گشاد تر تنمون بود .

|
........................................................................................

Friday, January 02, 2004

٭

کنسرت حسين زمان و گروه موسيقی چاوش به نفع زلزله زدگان

مکان: دانشگاه علوم پزشکی ايران، مرکز همايشهای زکريای رازی
زمان: يکشنبه 14 دی، ساعت 5 الی 7.5 بعدازظهر
قيمت بليط 1000 تومان
محل تهيه بليط: مرکز همايشهای زکريای رازی و دفاتر انجمن اسلامی دانشکده های علوم پزشکی ايران

پي نوشت : مي توانيد بليط را مدتي قبل از شروع برنامه در محل برگزاري كنسرت تهيه كنيد .

|
........................................................................................

Thursday, January 01, 2004

٭
خيلي دلم مي خواست كه يكي از خشتهاي ارگ بم يا يكي از خونه هاي بم رو ورمي داشتم و مي كوبيدم تو سرم .
صحنه هاي زشت وزيباي زيادي رو اين روز ها شاهديم صف هاي اهداي خون . جنس و پول و ... طرف بعد از اينكه كلي تو صف حج معطل مونده انصراف مي ده و پولشو مي فرسته واسه كمك و ...
از اومدن زلزله خيلي ناراحت نيستم ولي از اين همه عقب موندگي و خر تو خري لجم مي گيره . از اينكه اين جريان باز هم دستاويزي براي بعضي ها مي شه . از اينكه وقتي يه همكارمون به مدير گفت آقاي فلاني آب گرم ساختمون قطع شده . طرف با يه قيافه حق به جانبي گفت : هموطناي ما يه هفته اس كه زير آوار موندن تو سرما !! ... بابا گوز به شقيقه چه ربطي داره ؟!

اگه مي شد تكانه هايي رو كه هر روز به خاطر هزار و يك مشكل به مردم وارد مي شه يه جا جمع كنن به مراتب زلزله اي قويتر از زلزله بم پديد مياد . مطمئنم . و مي دونين مشكل كار كجاست ؟ اينه كه زلزله رو آدم ها ايجاد نكردند ولي دزدي و جنگ و تجاوز و حق كشي و هزار و يكي ديگه از اينها رو آ دم ها با دست خودشون ايجاد مي كنن . درسته كه زلزله و جنگ هر دو آدم مي كشند ولي انصافا كدومش آدمو بيشتر درد مياره ؟ من دلم به حال زلزله زده هاي بم مي سوزه و تا جايي هم كه بتونم كمك مي كنم ولي مي گم فقط تمركز مصيبته كه اين قدر مهمش كرده . اين همه مرگ و مير دور وبرمون هست كه توسط خودمون هم ايجاد شده و خيلي به چشم نمياد ولي تاثير خودش را داره ميذاره . خيلي هم عميق تروموندگارتر .


من اون روزعيد كه از خواب بيدار شدم وخبر جنگ عراق رو شنيدم بيشتر دردم اومد . من وقتي اون دختر رو كه باباش افتاده تو زندون مي بينم بيشتر دردم مياد . من وقتي مي بينم دو تا مسافر كش به خاطر يه مسافر به جون هم ميفتن و همديگه رو لت وپارمي كنن بيشتر دردم مياد . من وقتي ياد اون زنهمي افتم كه دم افطار اومده بود 200 تومن كالباس بخره بيشتر دردم مياد . من وقتي مي خونم هزاران نوجوان و كودك مورد انواع سوء استفاده قرار مي گيرند بيشتر دردم مياد .... .

|
........................................................................................

Home

غزلیات سعدی

Google

[Powered 

by Blogger]

:: گذشته ها ::
  • July 2016
  • June 2016
  • April 2016
  • January 2016
  • December 2015
  • June 2015
  • May 2015
  • April 2015
  • March 2015
  • November 2008
  • October 2008
  • September 2008
  • August 2008
  • July 2008
  • June 2008
  • May 2008
  • April 2008
  • March 2008
  • February 2008
  • January 2008
  • December 2007
  • November 2007
  • October 2007
  • September 2007
  • August 2007
  • July 2007
  • June 2007
  • May 2007
  • April 2007
  • March 2007
  • February 2007
  • January 2007
  • December 2006
  • November 2006
  • October 2006
  • September 2006
  • August 2006
  • July 2006
  • June 2006
  • May 2006
  • April 2006
  • March 2006
  • February 2006
  • January 2006
  • December 2005
  • November 2005
  • October 2005
  • September 2005
  • August 2005
  • July 2005
  • June 2005
  • May 2005
  • April 2005
  • March 2005
  • February 2005
  • January 2005
  • December 2004
  • November 2004
  • October 2004
  • September 2004
  • August 2004
  • July 2004
  • June 2004
  • May 2004
  • April 2004
  • March 2004
  • February 2004
  • January 2004
  • December 2003
  • November 2003
  • October 2003
  • September 2003
  • August 2003
  • July 2003
  • June 2003
  • May 2003
  • April 2003
  • March 2003
  • Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com