بزرگ |
Friday, December 26, 2003
٭
........................................................................................اين روابط بي مزه خانوادگي هم تو اين همه هير وپيري بد كوفتيه والله . اگه با ننه ات نتوني بسازي . اگه احساس كني كه نه تنها انتظارهاي عجيب و غريب داره بلكه طرز بيان كردنشون رو هم بلد نيست . بهت فشار مياد هرچه قدر هم كه خودتو محق بدوني . يه روز تعطيل تو هفته داري ترجيح ميدي به جاي اينكه بلند شي بري عمه اي رو كه سالي يه بار مي بيني زيارت كني ! با دوستت بري دوچرخه سواري بعدش هم بشيني آخرين فيلم گاي ريچي رو تماشا كني. (حالا سالي يه بار بشه دوسال يه بار چه فرقي ميكنه؟! ) خوبي عالم رفاقت اينه كه اگه با يكي آبت توي جوب نرفت نهايتا يكي ميزني زير كونشو و خلاص . ولي اين خانواده و فاميل هيچ راهي نداره . نوشته شد توسط م م بزرگ 11:40 PM | Sunday, December 21, 2003
٭
........................................................................................اليوم استعمال دخانيات باي نحو كان و به مدت يك ماه حرام و در حكم محاربه با بزرگ است. و من الله التوفيق نوشته شد توسط م م بزرگ 2:21 AM | Thursday, December 18, 2003
٭ قُر
........................................................................................نه كسي نمي تونه اينو بگه . اصلا همه مي دونن . بزرگ اهل قر زدن نيست ! ولي ميدوني اين اواخر يه جوريا شده دنيا زيادي قاطي پاطي شده . شايد هم ما هنوز بچه بوديم و عقلمون به اين چيزا نمي رسيد شايد هم اقتضاي سنمونه . چند روز پيش با يكي از آشنايان نشسته بوديم و گپي مي زديم . يكي دو ساعتي كه گذشت من گفتم فلاني حواست هست كه تو اين مدت ما همش داريم حرف مرگ و كلاهبرداري و تصادف و مريضي و ... اينها رو مي زنيم ! قديم ترها هم از اين چيزا مي شنيديم ولي خيلي از ماها دور بودن . ولي الان مسلسل وار درو برمونو هدف گرفتن . شايد ضربه هاي مالي و حتي برخي از شوك هاي عاطفي رو بشه جبران كرد ويا فراموش كرد ولي رفتن دور و براييت . عزيزات به همين سادگي ! به همين سادگي ؟!... پدر آرش و خواهر بابك و پريروز هم مادر مازيار . آدم مي مونه والله . ديگه عجيب نيست اگه يه آدم متشخصي رو ببيني كه وسط اتوبان و سرماي زمستون ساعت 10 شب واسه خودش قدم مي زنه و گريه مي كنه . مثل بچه ها. نوشته شد توسط م م بزرگ 1:53 AM | Sunday, December 14, 2003
٭
........................................................................................ديشب پس از مدت ها باز رفتم سراغ ؛ ئي چينگ؛ يادم هست مدتي معتادش شده بودم . آب هم كه مي خواستم بخورم اول مي رفتم سراغ ئي چينگ ( مخصوصا ترم آخر كه احساس مي شد مسائل زيادي براي بررسي وجود دارد ! ) . واقعا چيز غريبي است . هيچ وقت خطا نكرده است . حتي چند بار به خودم اجازه دادم كه امتحانش كنم البته آن اوايل . گاهي اوقات در تاكيداتش كلماتي وجود دارد كه به هيچ وجه لازم نيست سراغ تاويل و تفسيرش بروي كاملا مستقيم است . واضح تر از آن ديگر قابل تصور نيست . البته با هر كدامشان كه مانوس شوي همان جوابت را مي دهد . من كه فقط ئي چينگ سودابه فضايلي . يونگ : اگر پنجاه سال به زندگي من افزوده مي شد آن سالها را با ئي چينگ مي گذراندم . نوشته شد توسط م م بزرگ 11:40 PM | Wednesday, December 10, 2003
٭ - آقاي بزرگ . شما هم گاهي اوقات كار هايي مي كني كه آدم احساس ميكنه از اونهايي هستي كه تو آب پرتقال بزرگ شدي ها ؟!
- چطور مگه ؟ - مثلا اينكه يكدفعه از اينكه بايد اضافه كار بموني چنان قيافه اي به خودت مي گيري كه انگار همه غم هاي عالمو ريختن تو دلت . يا اينكه مثل پريروز از خبر باخت بارسلون محكم مي كوبي تو كله ات ! بي خيال بابا . انقدر سخت نگير . آخه اين هم غصه خوردن داره ؟! هه هه ... - بله ... نوشته شد توسط م م بزرگ 4:44 AM |
٭ شب هاي روشن
........................................................................................![]() من آن چيزي را كه دو سه شب پيش در عصر جديد ديدم نمي توانم ؛ فيلم ؛ قلمداد كنم . مثل هفت پرده كار سابق آقاي موتمن . گرچه از هردو آنها بسي لذت بردم . البته بعد از فيلم هفت پرده بيشتر تعجب كردم تا لذت ! داستان برگرفته از رماني از داستايوفسكي به همين نام است . پر از قطعات ادبي و اشعار اين و آن كه توسط دو نقش اصلي غرغره مي شود . ديالوگ ها گاهي اوقات بچسب نيست : - كمكم مي كني ؟! - يك شعر مانده تا ساعت يازده ! و تكرارسكانس هايي چون اتو زدن مكرر ملت در خيابان . همين طور سكانس انتهايي فيلم . جناب موتمن شما كه در نمام فيلم با نمادها و كنايه ها با مخاطبت ارتباط برقرار كرده اي . لازم نيست اين قدر صريح در سكانس آخر فلسفه و نتيجه كارهاي كاراكترهاي اصلي را توضيح بدهي . كنايه هاي جالبي چون فروش كتاب ها توسط مرد كه نشان ازاستحاله مردبود اين كه اين كتابها براي مرد ديوار بوده اند نه دريچه اي به هستي . و استحاله هاي ديگري چون تعمير خانه قديمي و ... در كنار اينها نبايد از تعليق خوب فيلم گذشت كه با وجود ضرباهنگ كند خيلي خوب ازآب درآمده بود . به شخصه ديدن اين فيلم را توصيه مي كنم . ( راستي يك چيز ديگر كه خيلي به من چسبيد استفاده از غزل هاي شيخ اجل سعدي بود كه قربانش بروم !) نوشته شد توسط م م بزرگ 4:36 AM | Monday, December 08, 2003 ........................................................................................ Friday, December 05, 2003
٭ ...
........................................................................................تافته جان ! ميدوني اگه يكي از من بپرسه وبلاگ يعني چي ؟ من مي گم يعني اين و خلاص . نوشته شد توسط م م بزرگ 11:45 PM | Tuesday, December 02, 2003 ........................................................................................
|
غزلیات سعدی
:: گذشته ها ::
|