بزرگ |
Wednesday, April 30, 2003
٭ بي مزه گي هاي آخر هفته
........................................................................................ديوانه فوتبال ، شركت وهمكاران وقاه قاه ، آخ ماشينم ، شرح صادقانه جزئيات اتفاقات روزانه وديگر هيچ ولي هرروز به او سر مي زنيم . نقل قول ، كمي ماجراهاي خانوادگي ،فوق العاده موجز هنگام عصبانيت ،نقل نتايج روابط انساني ، گاهي قرارهاي وبلاگي ، آهنگي دلچسب و خدا نوبهار را آفريد، باز هم نقل قول !: يه عالمه مرسي . قاطي پاطي ، خوش قلم ، خودمو مي كشم ، آوار... صريح وبي پرده در دفترچه ممنوع ، خانم كوئيلو ! اينجا هم در محضر استاد. گره هاي قديمي ، گره هاي جديد ، پيچ در پيچ و انسان دوست جديدا كه از نخ عراق و امريكا وبچه هاي جنگ اومده بيرون خيلي باحال شده ، بقول يه بنده خدايي وبلاگي عميق ، غرق نشويد ! ارباب حلقه ها ، استاد بيرون كشيدن مسائل بزرگ از دل اتفاقات كوچك ( همان بزرگ كردن چيزهاي كوچك ) ، جديدا از مخابرات تقاضاي قطع CALLER ID كرده است ، در تنگناي شهوت و .. گاهي اوقات همين جا ميخكوب مي شويد ، برنده تمشك طلايي بهترين نظرات . خطرريزش گاو ، مخ يكيشون تو سكس ومخ اون يكي تو فرار از اينجا ، ساده وزيبا اميدوارم يكسالگيشو ببينم ! اگه طلبكارابذارن، قلم به مزد حيف بند اين با بالايي فرق ميكنه يه خورده بندش خطريه اينها رو هم نيميتونيد از favorite حذف كنيد : راننده تاكسي ، كوچه رند ، ديوانه از قفس پريد ، لبو فروش ، چخوف منو نديدي ، دلتنگستان و عده اي بلاگ ديگر . نوشته شد توسط م م بزرگ 1:04 AM | Monday, April 28, 2003 ........................................................................................ Saturday, April 26, 2003
٭ نمي خواهم در جواني انتظارمرگ را بكشم
ميزان پيشرفت ورشد خودم را درده سالگي، پانزده سالگي ، بيست سالگي و بيست و پنج سالگي درك مي كنم . تفاوت بزرگ بيست ساله وبيست وپنج ساله از زمين تا آسمان است ولي چند سال اخير كشف جديدي نكرده ام ، احساس بزرگ شدنم محو شده است . تا چند سال پيش با تمامي سلولهاي بدنم احساس ميكردم دارم بزرگ مي شوم سرشار از اعتماد بنفس بودم (راستش اين اسم هم مال همان دوران است ) . هميشه با اين توجيه كه دارم وجوه جديدي از زندگي را لمس مي كنم به زندگي ادامه داده ام ولي امروز از آن روز ها كه با خود زمزمه مي كردم : رود رونده سينه وسر مي زند به سنگ يعني بيا كه ره بگشاييم وبگذريم و با تمام وجود به آن عمل مي كردم، آبگيري مانده است كه بدنبال خبر جديدي نيست ، و اعتقادش هم بر اين است . از امروز ديگر بايد صبح ها بروم سركار، بعداز ظهرها كمي استراحت، كمي خريد، كمي ...بازي و ..تا انتها همين است ، چشم انداز بهتري سراغ ندارم . اشتباه نكنيد تنهايي به من فشار نياورده است ، لذت هايم كمرنگ نشده اند ، مشكل خاص مالي ، جسمي يا ... ندارم ، سرگرمي هايي دارم خيلي بهتراز آنچه تصورش را بكنيد اما اينها شوق زندگي را در من برنمي انگيزد . وقتي برزگ چهل وپنج ساله يا بيشتر را تصور مي كنم كه تكاني نخورده است ،كه چيز جديدي در زندگي نيافته است دلم مي گيرد ، دلم سخت مي لرزد ، ديوانه مي شوم . اين فكر هر روز با من است ، هر روز. نمي خواهم در جواني انتظار مرگ را بكشم نوشته شد توسط م م بزرگ 4:09 AM |
٭ با بيشترين ولوم وكمترين سرعت ساعت سه بامداد
........................................................................................" ژينــــــــــــــــا " ... نوشته شد توسط م م بزرگ 2:10 AM | Tuesday, April 22, 2003
٭ واما سعدي عليه الرحمه
........................................................................................با با جان چه كشكي چه پشمي چه بزرگداشتي ، بخدا حال آدم گرفته مي شه وقتي يه جلد شكيل غزليات سعدي پيدا نمي كني در حاليكه هزارو شونصد جور غزليات حافظ هست . سعدي صادقه ، تو همه زمينه ها كار كرده ،بعدا كار هاشو انگولك نكرده ، جهانديده اس ، طراوت وشادابي بيشتر از آه وناله وعجز تو كارهاش پيداس ، عزيز دل منه ، حداقل هفتاد تا شاعر تخلصشونو بر وزن سعدي انتخاب كردن ، نا نازه . در چشم بامدادان، به بهشت برگشودن نه چنان لطيف باشد كه به دوست برگشايي از ايشون هم بابت نوشتشون ممنون . نوشته شد توسط م م بزرگ 4:31 AM | Saturday, April 19, 2003
٭ رجز خواني
پوست يووه را در نيو كمپ خواهيم كند . رئال اگر از چنگ فرگوسن كه اين روزها مي تازد وآن شوهر بي غيرت ويكتوريا ! جان سالم بدر ببرد قيمه قيمه اش ميكنيم ( كما اينكه ديشب متوقفشان كرديم ) ، هركه بر سر راهمان قرار گيرد پودر خواهد شد . ولي قهرمان نخواهيم شد ، ميدانم مي دانم. نوشته شد توسط م م بزرگ 11:01 PM |
٭ ...
........................................................................................پدر: من بتو ياد دادم اعتماد بنفس داشته باشي ، چه چيزها كه نديدي ، چه جاها كه نرفتي . پسر : اين ها جواب منه ؟ پدر: ( سكوت ) پسر : آخه عزيزم تو كه ادعاي روشنفكريت كون عالمو پاره كرده ، تو كه مثلا خودت يه عمر با اين جريان در گير بودي ، تو چرا اين گهو خوردي ؟ پدر: من جواب خاصي برات ندارم ، يه جورهايي جواب خاصي وجود نداره پسر : ولي من جواب مي خوام پدر: من الان فقط مي تونم ازت معذرت بخوام ، (با صدايي لرزان ) اين تصميمو من تنهايي نگرفتم پسر : خيله خوب بسه پدر: ( سكوتي طولاني ) سنت كه بالا رفت راحت تر با اين دنيا كنار مي آي . پسر : يعني راحت تر خودمو خر مي كنم، ها ! تو خودت الان راحتي ؟ پدر: نه ولي مي دونم اصل جريان تلاش وحركته . پسر : دانا ! خوشبخت ! پدر: كجا ميري پسر ؟ پسر : بينيم با . نوشته شد توسط م م بزرگ 10:45 PM | Friday, April 18, 2003 ........................................................................................ Wednesday, April 16, 2003
٭ عقده اي !
........................................................................................دوست دارم همه از من تعريف كنند . دوست دارم زير باران بستني بخورم . دوست دارم بر فراز بلند ترين كوهها برينم ، سيب بخورم ، هوار بزنم . دوست دارم بتوانم راحت پيپ بكشم ، هرجا كه دلم خواست دوست دارم فضولي كنم ، مست كنم ، روي زمين غذا بخورم دوست دارم دعاي كميل بخوانم و گريه كنم دوست دارم همه چيز را يكبار امتحان كنم دوست دارم از نزديك شاهد برد ليورپول باشم دوست دارم با مصطفي اسماعيل زمزمه كنم ، با حبيب فرياد بزنم دوست دارم با فشار دادن يك دكمه هر كه را دلم خواست بكشم ناتاليا گينزبورگ را دوست دارم دوست دارم با يك دوست در انتهاي يك شب سرد وباراني قدم بزنم دوست دارم براي يك چيز ارزشمند بميرم همه تان را دوست دارم خدا را دوست دارم. نوشته شد توسط م م بزرگ 2:36 AM | Tuesday, April 15, 2003
٭ نرم نرمك مي رسد اينك بهار
........................................................................................تف به قبر روزگار تف به قبر غنچه هاي نيمه باز تف به قبر دختر ميخك كه مي خندد به ناز ... خدايا از تو متشكرم كه مشكلات كوچكي را برايم پديد آورده اي . نوشته شد توسط م م بزرگ 4:56 AM | Monday, April 14, 2003
٭ هر كه خورد از جام عشقت قطره اي
........................................................................................تا قيامت مست وحيران خوشتراست
نوشته شد توسط م م بزرگ 4:36 AM | Sunday, April 13, 2003 ........................................................................................ Saturday, April 12, 2003
٭
دقيقه يك ، پاس هوشمندانه وبيرون پاي كلايورت ضربه اي از ساويولاي در اوج و... همين برايم كافي بود . نوشته شد توسط م م بزرگ 8:40 PM |
٭ پايان دلپذير
........................................................................................* با خوش بيني به وقايع نگاه شود . * تشابهات اسمي اتفاقي است . علي وزهرا همديگر را مي بينند ، بعد چه اتفاقي مي افتد ؟ خوب نيست ، آناهيتا وكامبيز ، ژيگولي شد ؟ چه فرقي مي كند : مسعود وندا همديگر رامي بينند : 1 - هردو عاشق يكديگر مي شوند ، با علاقه فراوان با هم ازدواج مي كنند ، هر دو شغل مناسبي دارند وفرزنداني خوب كه آنها را با تلاش ومحبت بزرگ مي كنند ، بادوستانشان هميشه در تفريح ومسافرت هستند و نهايتا مسعود وندا مي ميرند . 2 - ندا عاشق مسعود مي شود ولي مسعود علاقه خاصي به او ندارد ، روابط آزاد را مي پسندد دوست دارد ندا هم اينطور باشد . ندا خواستگاري به نام كامبيزدارد ولي نمي خواهد سنتي ازدواج كند واز طرفي عاشق است .ندا خيلي تلاش مي كند جايگاه خود را بدست آورد، گاهي اوقات به هر خواسته مسعود تن مي دهد . يك روز ندا مسعود راخوش وخرم با آناهيتا در سينما مي بيند ،سعي ميكند اهميتي ندهد ولي شب هنگام تصميم خود را مي گيرد ،تلفن را برمي دارد : الف ) به مسعود زنگ ميزند ، هرچه قرص آرامش بخش دارد مي خورد و مي ميرد . ب )به كامبيز زنگ مي زند و ... وادامه مانند بند 1 . 3 - مسعود شديدا عاشق ندا شده ولي ندا كامبيز را دوست دارد ، كامبيز پولدارتر است وماشين خوشگلي هم دارد ، مسعود خيلي سعي مي كند قلب ندا را تسخير كند ،خيلي، ولي بي فايده است .يك روز او را در حاليكه با كامبيز عاشقانه در حال قدم زدن هستند مي بيند، از شدت استرس روي زمين مي نشيند ،قلبش در حال انفجار است ،دلش مي خواهد هر دوشان را بكشد ، خودش را هم همينطور ولي توانش را ندارد . زهرا همكار مسعود است و ... ادامه مانند بند 1. 4 - مسعود وندا هيچكدام اهل عشق وعاشقي نيستند ، خانواده مسعود براي خواستگاري مي روند ، تشريفات معمول وازدواج . بعد از ازدواج يا علاقه شان به يكديگر صد برابر مي شود ( خودتان ماجرا را مانند بند 1 ادامه دهيد ) و يا آنكه به هم عادت مي كنند وزندگي معمولي ودست آخر مي ميرند . خوب اگرمي خواهيد مسعود وندا را مجرد نگاه داريد ، حزب اللهي يا ملحد، موسيقيدان چطور است ؟ فقير يا پولدار ... پايان دلپذير اين است : ندا ومسعود مي ميرند . نوشته شد توسط م م بزرگ 12:57 AM | Wednesday, April 09, 2003
٭ با اجازه ساحل افتاده
........................................................................................بوي بهار كه به مشامم مي خورد ياد مسافرت مي افتم، مسافرت هاي نوروزي با دوستان. مسافرت هايي كه برايم تعريف كننده انبساط خاطري بود كه تامدتها همراه من مي ماندند، حتي سال ها . ده سال تحويل را دور از خانواده در اين سفرها بوده ام ، از خانواده فراري نبودم ولي عطر نسيم خليج وهزار هزار ستاره ملتهب آسمان بشاگرد دلم را به گروگان گرفته بودند ، رهايم نمي كردند ( فكر ميكنم اوهم هنوز شيريني ابو موسي دوازده سال پيش زير زبانش باشد ). دو سه سالي است كه در اين سفرها شركت ندارم ، غير از مشغله هاي زندگي زوال و كمرنگي كه اين روياي زيبا را نيز در بر گرفته است كششي براي رفتن باقي نگذاشته . سنگر هايم يك به يك فرو ريخته اند . آري ، چيزي فسرده است در سينه ،در دلم . نوشته شد توسط م م بزرگ 2:17 AM | Tuesday, April 08, 2003 ........................................................................................ Monday, April 07, 2003
٭ ...
صداي لورنا درفضا جاري است . زن خسته از كار روزانه ومهمانهاي شبانه روي تخت دراز كشيده است. مرد دنبال چيزي مي گردد ، نامه نا فرستاده اي را پيدا ميكند ، بالاي سر زن مي نشيند و آرام آرام شروع به خواندن آن مي كند. زن كوسن دم دستش را روي صورتش مي گذارد . نامه در حال تمام شدن است ، ديگر سعي نمي كنند صداي گريه شان را مخفي كنند. مرد كوسن را به سينه اش مي فشارد و مي خوابد . نوشته شد توسط م م بزرگ 9:29 PM |
٭
........................................................................................از اولش مي دونستم كه روز روز ليورپول نيست ، ولي خوب چهار صفر اونم مقابل من يوها حتي اگه ده نفره تو اولدترافورد هم بازي كني خيلي زور داره . از اون اولش هم از اين سامي هيپيا خوشم نمي اومد بنظرم اصلا لياقت كاپيتاني ليورپول رو نداره . فاولر كجايي كه اوونت كشتن ! كلا اين فصل برام خيلي رله نبود ، اين از ليورپول اونم از بارسا .گرچه هنوز بارسا ممكنه تو باشگاههاي اروپا يه چيزي بشه و ليورپول با اين اوضاع نيوكاسل به ليگ قهرمانان برسه . نوشته شد توسط م م بزرگ 12:01 AM | Sunday, April 06, 2003 ........................................................................................ Saturday, April 05, 2003
٭ فيلم هاي امسال
........................................................................................عيد بالاخره فرصت شد يه چند تايي فيلم ببينم : * casino : اين اسكورسيزي يه مدتي كه از فيلمهاش ميگذره يه دلشوره اي مي كنه تو دلت ، من از فيلمهاش ميترسم .مخصوصا با اون صداي راوي داستان كه خودش استرس زاست ، مي دوني كه قرار نيست اتفاق سفيدي بيفته لامصب تو شاهكاري به نام " رفقاي خوب " مطلبو تموم كرده . يه نكته جالب كازينو اينه كه تو يه معامله دلال خلافكار كه يه ايراني است به رفيقش ميگه : معامله رو تمومش كن بره ! * untouchable : چند تا بازيگر معروف ( كاستنر ، شون كانري و دنيرو ) وپيروزي خوب ها و چند تا سكانس عالي كه بعداً ازشون كپي شده . * lolita : يه زمان هاي طولاني بخاطر فرار از فيلم هاي عشقي عمدا سراغ اين فيلم نرفته بودم ، از لحاظ داستان خيلي قابل پذيرش بود ، * calm dead : ژانري تكراري ( كنار هم قرار گرفتن يك زن ويك جاني ) وبازي نه چندان قوي نيكول جون ! * خانه اي روي آب : براي بار دوم، باز هم يه نيم ساعتي تو كوما بودي ، گر چه نسبت به نسخه اي كه دو سال پيش ديدم سكانس هاي حذف شده اي داشت ولي بنظر من فضا وحال كلي فيلم حفظ شده بود . ... واز اين بي خبري رنج مبر ، هيچ مگو نوشته شد توسط م م بزرگ 8:49 PM |
|
غزلیات سعدی
:: گذشته ها ::
|