بزرگ |
Monday, October 16, 2006
........................................................................................ Wednesday, October 11, 2006
٭ الله اکبر را که می گویند ، با منگی هرچه تمام تر لیوان شیرم را برمی دارم ... اما هق هق گریه امانم نمی دهد . شاهکار برتولچی است که نفسم رابریده . Besieged ، فقط می توانم یک کلمه بگویم ، جناب برتولچی : متشکرم .
........................................................................................نوشته شد توسط م م بزرگ 7:50 AM | Tuesday, October 10, 2006
٭ چند دوست دارید که حاضرید که در صورت نیازشان کلیه اتان را به او بدهید ؟ نمی گویم 30 میلیون تومان بدهید برایش کلیه بخرید ، کلیه خودتان را . نمی گویم برادر و همسر و پدرو مادر ، دوستان را می گویم . ( تورو بخدا از این کس شعر ها تحویل ندهید که من با برادرم دوست هستم ! )
........................................................................................چند دوست دارید که حاضرند کلیه شان را به شما هدیه کنند ؟ اگر کسی نیست که کلیه اش را به شما هدیه دهد ، نگران نباشید اما اگر شما دوستی ندارید که بتوانید کلیه اتان را باو بدهید خیلی بدبخت هستید ... . نوشته شد توسط م م بزرگ 5:52 AM |
|
غزلیات سعدی
:: گذشته ها ::
|