بزرگ |
Thursday, January 13, 2011
٭ امروز نه آغاز ونه انجام جهان است
........................................................................................يكشنبه بعداز ظهره و من نشستم تو يه ماشين خيلي جديد و دارم تعداد ايربگ هاشو ميشمارم . همه جاش آرم ايربگ زده 7-8 تايي مي شه . بعد فك ميكنم بالاخره تكنولوژي و پيشرفت علم و پزشكي كلي تاثير داشته تو اينكه آدمها بيشتر زنده بمونن و بعد فكر مي كنم به اينكه قديم ترها آدمها بيشتر عمر مي كردن يا الان ! همون روز ، يكشنبه ، سر شب سوار هواپيما مي شم به سمت تهران . حدود 9 شب دارم از سالن خروج ميام بيرون كه صداي داد و بيداد و ناله و شيون و فحش و ... اينها مياد . يه عده جمع شدن جلو اطلاعات پرواز. خيلي دوست ندارم وايسم اين چيزها رو نيگا كنم ، سر راه هز يكي از اين رانند هايي كه دنبال مسافر ميگردن مي پرسم چه خبر و ميگه ظاهران يه هواپيمايي از اروميه ميومده افتاده ... تنم مي لرزه . شايد هواپيماي ما كه داشت از جاي ديگه اي ميومد ميفتاد . منگ ميشم چند دقيقه اي . همه كارهاي نكرده و كرده و هزار تا چيز ديگه ميريزه تو سرم . چند دقيقه بعد مي فهمم كه مبدا تهران بوده ولي چه فرقي مي كنه به كجا نرسي . اون هم با اين شكل . وتنها چيزي كه آخرش تو ذهنم تاب ميخوره اين جمله شمسه كه : در عالم هیچ کاری ندارم الا دیدار... Labels: رفیق نوشته شد توسط م م بزرگ 11:25 PM | Tuesday, January 04, 2011 ........................................................................................
|
غزلیات سعدی
:: گذشته ها ::
|